اخبار عمومی
اعلام وصول 2
117053
تاریخ انتشار: 1396/01/09 11:00
حکایت طنز به قلم محمد شریفی/
خان گفت: ولا هیچ خطایی نکرد جز پند و اندرز و خیرخواهی ـ اما من دنبال پولم؛ باید هم خراج شاه را بدهم و هم تتمه ای باقی بماند که در مزایده بعدی بتوانم حکمران شهر بزرگتری بشوم ـ پند های این عجوزه [منظور مادرش] بعضی مواقع باعث می شد که به رحم بیایم و کمتر تعدی کنم و در نتیجه پول کمتری خزانه کنم ـ بعدش میخواهم از مردم زهر چشم بگیرم

پایگاه اطلاع رسانی عصرجهان/محمد شریفی
اندر احوالات  سالار خان هیبرون تا صدور حکم بازنشستگی محمد شریفی در ۲۸ اسفند ۹۵
الف:مقدمه
۲۸ اسفند ۹۵ ساعت ۱۳ به وقت اداره کل آموزش استان خوزستان؛ یکباره و بدون مقدمه عوامل ذیربط اداری؛ اینجانب محمد شریفی ِ مشاور مدیر کل ـ را تفهیم نمودند که درخواست شما به شرف عرض گذشت و مقام عالی با استمرار خدمت شما مخالف هستند .سپس یک سیاهه برایم فرستادند و چندین فرم که باید تکمیل نمایم تا بسلامتی و میمنت و مبارکی مراحل بانشستگی به خوبی و خوشی در آخرین روز کاری و آخرین ساعات منتهی به تعطیلات نوروزی ـ ختم بخیر بشود ـ  از  مقام عالی که دستور ابلاغ بازنشستگی را  صادر فرمودند؛  ضمن آرزوی عمر طویل امیدوارم سالم و تندرست بماند و بازی های چرخ بازیگر را ببیند .ما حدود ۱۰ یا ۱۲ نفردر اداره کل   بودیم که سرنوشت مشابه داشتیم و همگی مشمول بازنشستگی ؛ اما آن ۱۱ نفر کریمانه مورد عنایت واقع شدند و خطر بازنشستگی از بیخ گوششان رد شد و من تنها موردی بودم که اینچنین مورد لطف واقع شدم و به درجه رفیع بازنشستگی نائل و عطا را  بالاجبار به لقا بخشیدیم و امکان یک خداحافظی مختصر از همکاران اداری چندین و چند ساله هم عملا سلب و  دیدار به  قیامت شد.
حکایت یکم:
در عصر قاجاریه ـ فروش حکومت ایالات و ولایات به مزایده گذاشته می شد و هرکس که پول بیشتر می داد به عنوان حاکم فلان شهر انتخاب می شد و داشتن سواد و تجربه و مخلفاتی از این قبیل اصلا مهم نبود و آنچه مشکل گشا و کار گشا بود فقط و فقط فلوس بود و بس ــــ  یکی از خوانین که من اضطرارا و مصلحتا اسمش را سالار خان هیبرون می گذارم ـ با پول زور و مفتی که داشت در مزایده برنده شد و شد حاکم فلان شهر ـ جناب سالار خان هیبرون در مدت عمارت به علت بی تدبیری؛ رونق مسلمانی و عمران و فلاحت را به روز سیاه کشانید و تا توانست ظلم کرد و اخاذی و مادرش تنها کسی بود که به او اذکار و هشدار می داد.
سالارخان هیبرون در یک ماه آخر به پایان حکومتش ـ در حضور مردم  شخصا  اقدام به بریدن موهای مادرش کرد ؛ سپس دستور داد او را بر پشت خری  سوار نمودند و دور شهر چرخاندند و طبالان بر طبل می کوبیدند و جارچیان جار می زدند ـ
ظریفی از حاکم پرسید که خطای مادرتان چه بود !!!؟که سرش؛ تراشیدی و بر استر نشاندی و دور شهر گرداندی !!!!!!
خان گفت: ولا هیچ خطایی نکرد جز پند و اندرز و خیرخواهی ـ اما من دنبال پولم؛ باید هم خراج شاه را بدهم و هم تتمه ای باقی بماند که در مزایده بعدی بتوانم حکمران شهر بزرگتری بشوم ـ پند های این عجوزه [منظور مادرش]  بعضی مواقع باعث می شد که به رحم بیایم  و کمتر تعدی کنم و در نتیجه پول کمتری خزانه کنم ـ بعدش میخواهم از  مردم زهر چشم بگیرم
و از اینجا بود که این حکایت ضرب المثل شد .... آن که به مادر خود جفا کند با دیگران چها کند .......!!!!!!
 حکایت دوم  بماند؛ زیرا  خاطرات  هزار و یک شب در حال تکرار است اما این بار  نه در بغداد بلکه در اهواز  و این حکایت سر دراز خواهد داشت
نتیجه گیری:
دلم برای خودم  نمی سوزد اما دلم برای مادر سالارخان هیبرون کباب است ــ این بود قصه ی ما ــــ شما هم در برداشت آزار هستید و عجالتا بنده را حلال کنید
خداحافظ
محمد شریفی



کانال تلگرام عصر جهان



ثبت نظر

نام*
ایمیل(اختیاری)
نظر*