علم همه چیز را نمی‌داند، اما انسان‌های خرافاتی هم منتظرند تا شیاطین ذهن خود را دوباره زنده کنند، در واقع وقتی از آنها دعوت شود تا داستان‌های خود را بگویند نفت بر آتش خرافات پاشیدن است.

عامل انسداد فکری و اندیشه‌ورزی ابتدا در دایره دانسته ناقص خود ماندن و گاهی اصرار ورزیدن است در برابر نظرات انتقادی، که عدم توازن و تعادل در نگاه مقابل این جبهه‌ی فکری را نیز در پی دارد.

همانطور که امروزه شاهد علم‌پرستی و علم زدگی افرادی هستیم که همه‌ی علوم جهان از حقوق و اخلاق و احساس، تا خدا و انسان را تنها در ظرف علم و با علم می‌سنجند و تبدیل به یک کیش و آیین شده است، و از سوی دیگر با عدم طرح و واکاوی اتّفاقات خود صاحب تجربه نیز ممکن است به دام خرافه و خیالات بی‌اساس درونی کشیده شود، حال آنکه روش مبارزه با خرافات، سانسور و ایجاد محدودیت نیست، بلکه نشر آگاهی و گسترش روحیه‌ی تحلیلی و تحقیقی و گفتگو محور است.

اینکه ما حس کنجکاوی و تعجّب برآمده از یک پدیده و اتّفاق را که مهم‌ترین عامل پیشرفت و حرکت انسانی بوده و است را کتمان و نادیده می‌گیریم، و هیچ شواهد و مدرک علمی و ادله‌ی فلسفی و منطقی برای رد و یا سنجش آن موضوع و مسأله ارائه نمی‌کنیم و صرفا با پاک‌کردن صورت مسأله و با توجیه ترس از عدم فهم درست دیگران و دست‌آویز قرارگرفتن، مانع یک گفت‌وگو و تحقیق و تفحّص شویم، به‌نظر روش درستی می آید؟!

ما برایِ پرداختن به مبانی درست علم و زندگی و تفکر ،باید با تبر «متریالیسم»[مادّه‌گراییِ محض] را از بیخ بزنیم، امّا کسانی که ده‌ها سال از عُمرشان را با فلسفه خودشان زندگی کرده‌اند کسرِ شأن و حقارت می‌دانند با انتقاد و هم‌فکری دانایان که مشخّص می‌کند ده‌ها سال عمرشان به‌بطالت گذشته، تفکّرشان را عوض کنند.

اینجاست که گاهی بعد از بر ملا شدن بی فکری هایشان اتّفاقات بروز و ظهور داده شده را به جریاناتِ الکتریکیِ مغز تقلیل می دهند، امّا هرگز توضیح نمی‌دهند چگونه این جریاناتِ الکتریکی توانسته‌اند آینده را بچینند؟ متأسّفانه چنین چیزِ ساده‌ای را نمی‌شود به آن دسته از جماعتی که صرفا در پوششِ علم مشغولند گفت، گرچه می‌فهمند امّا چون در نهایت توضیحی ندارند که به تاول‌هایِ کفِ پای‌شان بدهند از آن می‌گذرند.

از آنجاییکه ما بنا نداریم کسی را محکوم کنیم و گفتیم اولین قدم دانستن، نه سانسور بلکه ترویج است،لذا با تکیه بر اصل علم که علم بر سه بنیادِ مشاهده و تکرار و آزمایش است ، تنها جایی استفاده کامل از علم شده که اصول و مبانی رفتار و اعمال و شاکله بنیادی از هر سه ی این بنیاد ها خارج نباشد، و حال انکه دلیلی برایِ این نیست که چنین علم‌ زدگی‌هایی هم وجود ندارد یا لزوماً شیّادانه است، بلکه گاهی نهادینه شده که دکترای اقتصاد خودش را اقتصاددان می‌داند، حال آنکه در ابتدایی ترین مساله زندگی شخصی اش می‌ماند ، و در جامعه نقش رابین هودها را می‌خواهد اجرا کند که به صرف علم گرایی و مدرک گرایی نمی‌شود، که این مقوله مبهم اشتباه جایی باید ساختار شکنی شده تا اصل علم گرایی بر دیگر امورِ ته نشین شده مغز که گاهی به اصول گراییده، حایگزین شود.

تنها نکته‌یِ مهم این است که اگر فرد علم گرای بدون اصول اصلی انسانی در جایگاه مهم جامعه انسانی‌ است، می‌تواند دلیلی باشد برای هرج و مرج قوانین و بهم ریختگی امور سرنوشت ساز، که این جهان توسّطِ مادّه ساخته نمی‌شود، یعنی بینِ مغز و علم واقعی و دانش که معمولا بزرگان آنرا اطّلاعاتِ ذخیره‌ای در «روح» می‌دانند نوعی رابطه‌یِ دوسویانه و خویشاوندی وجود دارد که تنها با پذیرفتنِ یک آگاهیِ کل قابلِ توجیه است، و چون قوّه‌یِ ادراکِ ما برایِ تمییزِ بینِ درستی یا نادرستیِ باورهایمان یکپارچه نیست، در نتیجه علم باید با ابزارهایِ درستِ معرفتیِ ما در دنیایِ خودمان سنجیده شود. و فقط گذراندن دوره های علم و گرفتن مدرک و مدرک گرایی نیست که برآورد عمل را به حیطه‌یِ علم بگنجانیم.

طبق علم روز، بررسی کتب مرتبط و حتی سخنان اهل علم از جمله سخنرانی دکتر کارل جرّاحِ فرانسویِ می‌توان گفت: درست زیستن درسایه دانایی و بهره گرفتن از آنانکه به عمق جان مطلب، می‌دانند خود نوعی «پیغام به تمدّنِ بشری»ست.

دکتر کارل از معدود نوابغی‌ است که صریحاً تقلیلِ ارزش‌هایِ انسانی و زیبایی‌شناختی و اخلاقی و ذهنی و آگاهی به ترم‌هایِ فیزیکالیستی و متریالیستیک یا مادّی را مطلقاً رد می‌کند، در عینِ‌حال علمی را که در خدمتِ سوگیری‌هایِ هوسناکانه و تک‌بُعدی نیست و به بازساختِ شاکله‌یِ ساختمانِ انسانی دَر می‌کوشد را می‌ستاید.

درود بر انسانهایی که در ساختن و چینش بنیادی، تنها بر مدرک و علم بدون بنیاد تکیه نمی‌کنند تا هرج و مرج ندانسته ها، گریبان دانسته ها و حتی همگان را نگیرد.