سمفونی بلوطها به نویسندگی وکارگردانی جلال مهدوی در جنگل و به شیوهای که خودشان نام آن را تئاتر جنگلی نامیدهاند نمایش سمفونی بلوط ها از جهتی هشداری به دنیای انسان مدرن است که بیرحمانه دست به نابودی جنگل و طبیعت زدهاند. انسانی که وقتی وارد طبیعت میشود تخریب درختان و از بین بردن زیبایی آن اهمیت چندانی برایش ندارد
جلال مهدوی کارگردان سمفونی بلوط ها در عصرجهان نوشت:
«تئاتر بیمخاطب سمفونی بلوط ها » برای ما یک ضرورت بود تجربه کردن در هر زمینه هنری هر کجا و توسط هر کس که باشد نوعی طغیان بر دنیای ناشناخته و پی بردن به عمق زیباییشناسی آن هنر است. که البته باید آن تجربه را به مرحله اجرا رساند. یک ذهنیت پیشرو خودش میتواند مقدم بر هر چیزی در ضمینه هنر و در اینجا تئاتر باشد.
اما هر حرکت و جنبشی که طی یک صد سال اخیر و قبلتر از آن افتاده چه در روش بازیگری و چه در روش کارگردانی و ظهور انواع و اقسام مکتبها بوده تنها چیزی که تغییر ناپذیر دیده میشود ارتباط زنده بین تماشاگر و بازیگر بوده است. در تئاتر امروز هر ذهنیت خلاق و پیشروی را میشود به پای خاصیت نمایشی آن و کلا خاصیت خود هنر نمایش دانست. با نگاهی کوتاه به تاریخ دور و دراز نمایش و تا همین قرن بیستم که تئاتر در آن متحول شده است متوجه میشویم که تنها عنصر حذف ناشدنی از نمایش یکی تماشاگر و دیگری بازیگر است.
یرژی گرتوفسکی یکی از بزرگترین چهرههای تئاتر قرن بیستم در پاسخ به سوالی که از خودش میپرسد که تئاتر چیست و چگونه میتواند باشد؟ میگوید: تئاتر میتواند بدون گریم، دکور، لباس، و حتی صحنه و نورپردازی و بدون تاثیرات صوتی وجود داشته باشد. و یک نوع تئاتر بیچیز را پایه گذاری میکند که یکی از مهمترین تاثیرات نمایشی در قرن بیستم به حساب میرود.
حالا اگر نگاه دقیق تری به چنین جریان اتفاق افتاده در تئاتر بیندازیم متوجه میشویم که باز هم همان دو عنصر بازیگر و تماشاگر به هیچ عنوان نمیتوانند که از نمایش حذف شوند. از این رو گروهی از جوانان هنرمند شهرستان بهمئی که همگی در گوشهای از هنر خاک کورده این شهرستان چه در ضمیه موسیقی و داستان و تئاتر هستند دور هم جمع شده ان و با همفکری یکدیگردر اردیبهشت سال جاری دست به کاری که اگر نگویم پیشرو حداقل حرکتی تازه و ابتکاری بوده است زدهاند. و آن هم اجرای نمایشی کمدی موزیکالی به عنوان سمفونی بلوطها به نویسندگی وکارگردانی جلال مهدوی و با بازی رسول پناهی علیرضا داموغ و طراحی صحنه وحید ثارالهی در جنگل و به شیوهای که خودشان نام آن را تئاتر جنگلی نامیدهاند چرا که نمایش آنها در خدمت و پیامی از سوی طبیعت و جنگل بوده به مدت سه روز اجرا رفته است.
نمایش سمفونی بلوط ها از جهتی هشداری به دنیای انسان مدرن است که بیرحمانه دست به نابودی جنگل و طبیعت زدهاند. انسانی که وقتی وارد طبیعت میشود تخریب درختان و از بین بردن زیبایی آن اهمیت چندانی برایش ندارد و از طرفی دیگر انسانهای عادی هم که برای تفریح و استشمام نفسی تازه و دور شدن از هوای ناپاک و آلوده شهرها به آن پناه میبرند بیاهمیت و گهگاهی بیرحمانه آشغال میریزند آتش میزنند و باعث میشوند یک زشتی زننده در آن ایجاد کنند و حتی با پخش نخاله و آشغالهای خود باعث پخش ویروس و در همان دورو اطراف میشوند.
نمایش جنگلی سمفونی بلوطها با مدت زمان کم خود که حدود بیست تا سی دقیقه میباشد به خوبی توانسته همچنین معظلاتی را بروی صحنه ببرد. در نمایش سمفونی بلوطها، درختان بلوط با نوای خفتهای که در گلو دارند با نواختن قطعهای موسیقی بیداری خود را به همین آدمها میرسانند.
اما مهمترین سوالی که برای اجرای چنین نمایشی که فقط مختص جنگل و و قابل اجرا بودن در جنگل هست این است که اجرای همچین نمایشی چرا بدون حتی یک تماشاگر ومخاطب به صحنه اجرا میرود و آن هم به مدت سه روز؟ مخاطب و تماشاگری که یکی از عنصرهای حذف ناشدنی در نمایش است. اصلا مگر نمایش بیمخاطب هم میشود؟ در واقع جوابی که برای اجرای نمایش جنگلی سمفونی بلوطها و دیگر نمایشهای از این نمونه میتوان داد این است.. «نه». به هیچ عنوان نمایشی که تماشاگر نتواند آنرا از نزدیک ببیند نمیتواند که یک نمایش یا یک اثر هنری بوده باشد زیرا یک نمایش یا یک اثرهنری را باید کسی ببیند تا بتواند اهداف و اندیشههایش را به سرنجام رسانده باشد و به جامعه و مردمان و مخاطبان آنجامعه منتقل کند.
خوب اگر اینطور است و حقیقت چیزی جزء این نمیتواند باشد چرا کارگردان و دیگر عوامل نمایش سمفونی بلوطها بدون حضورتماشاگر کارشان را به صحنه میبرند؟ چرا از ورود تماشگران به محل اجرای نمایش جلوگیری میکنند؟ چرا بعد از دوازده روز تمرین در جنگل و در کنار یک درخت بلوط بدون تماشاگر با تمامی توان و انرژی به صحنه میبرند؟ آیا این کار یک توهین بزرگ به مخاطب و تماشاگر نیست؟ آنهم تماشاگری که اشتیاق دیدن یک اثر هنری را دارند؟ و به نظر خود بنده جواب این سوالها سادهترین و شاید منطقیترین جوابی باشد که راجع به اجرای چنین نمایشی میتوان داد و ان آنهم خودش یک گونه سوال به خود مخاطبانی هست که طرد شدهاند و اجازه دیدن چنین نمایشی را ندارند.
آیا در طبیعتی که مخاطبان آن همان آدمهای هستند که وقتی وارد طبیعت میشودند حتی ذرهای به زیبایی و اهمیت نمیدهند و بعد از ساعتی چند که در آن هستند جای نشستن خود و اطراف خود را به زباله دانی تبدیل میکنند شاخه هارا میشکنند، آتش روشن میکنند، آیا انصاف است که به چنین انسانی اجازه داد که به دیدن نمایش آن هم از گونه جنگلی که راجع به خود طبیعت و جامعه آن هست (منظور اجزای تشکیل دهنده که درختان آن هستند) بیایید.
و از طرفی انسانهای دیگری (مخاطبان) که در راستای حفظ و نگهداری طبیعت میکوشند با دیدن چنین فضای کثیف و پر از زبالهای که گهگاهی حتی باعث بیماریهای ویروسی میشود همچنین ریسکی را نمیکند وبه دیدن چنین نمایش برود.
پس میتوان نتیجه گرفت که مخاطب را از نمایش جنگلی سمفونی بلوطها به نادیده گرفت و وجود آن نه تنها ضرورونی ندارد بلکه مانع آن خواهد شد و آن عنصر حذف ناشدنی در نمایش را با منطقیترین شکل ممکن حذف کرد. هر چند که نزد بسیاری از دوستان هنرمند شهرستان و دیگر شهرستانهای همجوار چنین کاری مورد تمسخر قرار گرفته است اما همین دوستان و هنرمندان یاور من برای نه تنها حفظ طبیعت به دیگر معضلات جمعه میپردازیم.... و به همان روش «تئاتر بیمخاطب برای ما یک ضرورت است» و هر وقت مخاطب توانست خودش را اصلاح کند اجازه تماشای نمایشهای گروه مار دارند.
جلال مهدوی۲۹/۲/۱۳۹۴