اخبار عمومی
اعلام وصول 2
85438
تاریخ انتشار: 1395/10/05 22:40
به هر طرف که نگاه می کردی صدای شلیک و انفجار سلاح سبک و سنگین به گوش می رسید و ما هم چنان منتظر بودیم تا دستور صادر شود تا ماموریت خودمان را انجام بدهیم-از ساختمان های کوی بهروز که بیرون آمدیم که در تمام اطراف و نخل ها نیروهای یگان های عمل کننده شب قبل بودند که بی فرمانده .........شرح بغرنج نیروها و دیدن این منظره را در همین جا خاتمه می دهم و عوامل آن را به خدا می سپارم.

عصرجهان/راوی:نوذر یوسفی       
حدود دو ماه بود که در منطقه  هور (ام النعاج و دب) که خط  پدافندی تیپ در آنجا بود از صبح زود تا تاریکی هوا به شدت مشغول شناسائی از مواضع جدید دشمن و بازدید مسیرهای شناسائی شده قُبلی بودیم که حسب دستور من آمدم به مقر واحد در پادگان تیپ و چند روزی در پادگان حضور داشتم سپس قرار شد با تعدادی (18 نفر) دیگر از مجاهدین عراقی که انتخاب شده بودند و بعضا با زبان فارسی آشنائی داشتند جهت یک سری دوره و آموزش فشرده و کاربردی تخریب و انفجارات به شهرستان امیدیه اعزام شویم.
در روز موعود با یک دستگاه مینی بوس به امیدیه رفتیم و از روز اول آموزش ما که توسط سردار شهید حاج عزیز الله الماسی بود شروع شد. در این آموزش ما با انواع میدان مین،مین،نحوه کاشت،خنثی سازی مین،انواع چاشنی و فتیله،چک و خنثی سازی مواد منفجره،انواع مواد C3 .C4 . T.N.T و دینامیت و خرج گود آشنا شدیم و در یک نوبت هم انفجار عملی با خرج گود انجام گرفت.


استاد شهید الماسی انصافا در آموزش خود سنگ تمام گذاشت و همه مسائل مربوطه از ریز تا درشت را باز گو کرد.آموزش ما حدود یک هفته طول کشید و پس از آموزش به پادگان آمدیم و پس از چند روز گروه ما را از طریق جاده اهواز-آبادان به آبادان بردند و در ساختمان های کوی بهروز مستقر شدیم و این چند ساختمان مرکز فرماندهی و کنترل تیپ 9 بدر بود.
از اوضاع و احوال و میزان تردد و تجمع نیروها مشخص بود که قراره امشب عملیات انجام شود حقیر هم برای اولین لباس فرم سپاه را تن کردم تا با این لباس در عملیات شرکت کنم که دستور آمد تمام اعضای گروه باید لباس فرم عراقی بپوشند این کار را تمام هیجده نفرمان انجام دادیم بعد به هر کدام از ما مبلغی دینار عراقی با یک برگه مرخصی عراقی دادند و اظهار داشتند به دلیل اینکه این گروه به داخل و عمق خاک عراق نفوذ می کند این لباس و پول و برگه مرخصی لازم است داشته باشید.
بعد از گرفتن پول و برگ مرخصی دستور آمد تمام گروه باید ریش خود را با تیغ اصلاح کنند و سبیل خود را بگذارند و من از این کار ممانعت کردم و این کار را انجام ندادم که حسب دستور و به صورت شوخی چند نفر از گروه دست و پایم را محکم گرفتن و یک نفر با تیغ به جان ریشم افتاد و آن را اصلاح کرد و در این مدت عمر تاکنون یک مرتبه صورتم با تیغ اصلاح شد که همین مرتبه بود.


هوا کم کم داشت رو به تاریکی می رفت که سردار سرلشکر شهید حاج اسماعیل دقایقی صدایم زد رفتم خدمت ایشان و شهید از نقطه شروع عملیات که حرکت بطرف اسکله قایقها و حرکت از اروند بطرف نهر ابوالخصیب و عبور از نهر تا پل ابوالخصیب و انفجار پل و سر پل گیری و در گیری با دشمن و حفظ مواضع و اهمیت آن تا انتهای ماموریت را بصورت کامل باز گو کرد و به حقیر دستور داد بعد از تخریب پل از گروه جدا شوم و از آنجا که مسلط به امور دیده بانی توپخانه بودم و قبلا هم به عنوان دیده بان نفوذی در عملیات شرکت کرده بودم در این عملیات هم این ماموریت را انجام بدهم و مقر موشکی یکی از تیپ های دشمن را بصورت کامل زیر آتش بگیرم و از بین ببرم من هم اطاعت امر کردم و امکانات اولیه هر دیده بان از جمله نقشه،دوربین،قطب نما و ... را با یک بی سیم چی ایرانی فراهم کردم و در آخر ایشان فرمودند که من فقط دعا می کنم شما سالم به نهر ابوالخصیب برسید گفتم چرا؟ چطور؟ گفتند به دلیل اینکه در زمان حرکت شما با قایق از اروند سمت راست شما نیروهای خودمان و سمت چپ شما نیروهای دشمن هستند لذا هم ایرانی ها هم عراقی ها بطرف شما شلیک می کنند و هر دو جبهه فکر می کنند که قایق های دشمن است گفتم توکل به خدا و تمام هماهنگی های لازم را با سردار انجام دادم.
چند ساعتی از تاریکی هوا نگذشته بود و من بیرون از ساختمان بودم سکوت محض حاکم بود یک مرتبه یک هواپیمای عراقی در بالای اروند منور شلیک می کند و منطقه عملیات با توجه به منور هواپیما که حدود 20 دقیقه در آسمان روشن است لو می رود و ازهمین زمان عملیات و تیر اندازی شروع می شود. درگیری سختی بین ما و دشمن صورت می گیرد و دشمن با تمام امکانات از خود دفاع می کرد و یگان های عمل کننده با توکل به خدا در زیر آتش پر حجم دشمن ماموریت خود را انجام می دادند به هر طرف که نگاه می کردی صدای شلیک و انفجار سلاح سبک و سنگین به گوش می رسید و ما هم چنان منتظر بودیم تا دستور صادر شود تا ماموریت خودمان را انجام بدهیم . زمان به کندی می گذشت و اذان صبح شد نماز را خواندیم و باز به انتظار دستور بودیم هوا کم کم داشت روشن می شد و ما هم چنان در ساختمان های کوی بهروز بودیم از ساختمان آمدم بیرون که در تمام اطراف و نخل ها نیروهای یگان های عمل کننده شب قبل بودند که بی حساب و کتاب و فرمانده و بعضا با لباس های خیس و گلی بدون سلاح و مهمات و بعضا مجروح در حال سر در گمی و بلا تکلیفی بودند شرح بغرنج نیروها و دیدن این منظره را در همین جا خاتمه می دهم و عوامل آن را به خدا می سپارم.
با توجه به اینکه آفتاب داشت طلوع می کرد خدمت سردار دقایقی رسیدم و کسب تکلیف کردم و ایشان فرمودند احتمالا حضور ما با این وضعیت نیرو در این عملیات لازم نباشد و حدود ساعت 9 صبح بود دستور آمد سریعا وسایل را جمع آوری کرده و محل را ترک کنید و ما هم وسایل و امکانات را که مختصر بودند جمع کردیم و به خرمشهر رفته و در20 کیلومتری جاده خرمشهر– اهواز مستقر شدیم و غروب هم به پادگان در اهواز مراجعت کردیم.
مکتوب شده در تاریخ 3/10/94 مصادف با عملیات کربلای 4          
والسلام علیکم


بیشتر بخوانید :


کانال تلگرام عصر جهان


اسماعیل مطهری ...غریب پور ...
|
Iran
|
1399/04/20 23:59
  +0

  -0
پاسخ
استفاده بردیم دمت گرم بسیار زیبا وعالی

ثبت نظر

نام*
ایمیل(اختیاری)
نظر*