1403/02/07 03:20


31441
تاریخ انتشار: 1395/04/13 18:11
حکایت طنز/
قضیه فضاحت ما تیتر اول تمام ولایات دور و نزدیک شد,شاپور زرنگ که از هفت خط های عالم بود و ماجرای ما را بو برده بود با اولین پرواز خودش را به تهران رساند

محمد شریفی/پایگاه اطلاع رسانی عصرجهان
*حکایت یکم:*در ولایت ما جوانی بود بغایت رشید و رعنا و سخت تازه و تر این جوان  به لحاظ رفتار مکارم اخلاق بود , اما از فرط بیکاری و مایوس از یافتن کار دولتی مجبور و محکوم شد در جرگه ی بقالان دراید اما به دلیل نداشتن سرمایه و خالی بودن بیشتر  قفسه های  دکانش از مایحتاج مردم بازارش بی رونق و اخرش به پیسی و ورشکستگی منجر شد.
جوان ورشکسته ی حکایت ما که نامش اکبر بود در خود فرو رفت و عزلت برگزید تا انجا که خلایق دیوانه اش پنداشتند.
اما اکبر به خود امد و ترک دیار کرد و در پایتخت ماوا نمود با اقازاده ای اشنا شد بخت بر او یار گشت و نانش به روغن افتاد در بازار سکه و دلار حریفی قدر شد در دو نبش فردوسی و استانبول دفتر و دستکی شاهانه علم کرد و پولهایش از پارو بالا رفت بعدش مدرک دکترا آنهم با برند خارجی جور کرد و شد دکتر اکبر ایرانفر.


اوازه اش به ولایت ما رسید و همولایتی ها و از جمله خود من حسابی به وجد امدیم با این امید که از این نمد به کلاهی برسیم .پدر و مادر و برادران دکتر اکبر کانون توجه همگان شدند  و با سلام و صلوات ,سور و مهمانی و ساز و اواز مورد تکریم قرار  گرفتند ,بوی خوش پیراهن اکبر مشام همه ی ما را مست کرده بود.اما بن بست و مشکل ما این بود که اکبر را چگونه به کنعان باز گردانیم.خلاصه کارناوالی راه انداختیم و به طرف پایتخت حرکت کردیم ,به مقر شاهانه دکتر رسیدیم ,کاید جعفر ابوی معظم دکتر که ده سال در فراق فرزند نی قلیون شده بود را روی دستهایمان بلند کردیم ,اسپند ها را دود دادیم ... دکتر با چند محافظ شخصی پایین امد نگاهی تند و غضب الود به ما کرد .... با تندی به کاید جعفر گفت : من شما را نمی شناسم پدر جان اشتباهی گرفتید.سوار بنز اخرین مدلش شد و رفت و ما هم مات و خجالت زده با کلی هزینه و قرض سفر.
قضیه فضاحت ما تیتر اول تمام ولایات دور و نزدیک شد,شاپور زرنگ که از هفت خط های عالم بود و ماجرای ما را بو برده بود با اولین پرواز خودش را به تهران رساند و به دفتر دکتر رفت ....خودش را به دکتر معرفی کرد .دکتر بهش گفت: حتما شاپور زرنگ هستی و شاپور هم تصدیق کرد.
دکتر گفت:به خاطرداری که در ولایت از بقالی من پنج هزارتومان جنس قرضی بردی و بدهی ات را ندادی. شاپور با خوشحالی تصدیق کرد و دکتر گفت حالا قرضت را پنج برابر اداء کن.شاپور با خوشحالی 25 هزارتومان را به دکتر اکبر داد.وقتی پولها را ازش گرفت گفت:حالا گورت را گم کن .و شاپور دم کنده به ولایت برگشت
*حکایت دوم*: بعد از زوال دولت محمود و روی کار امدن دولت جدید تعدادی از اصلاح طلبان دسته های دوم و سوم با استاندارد بی خطر به امورات کشوری،خدماتی و صنعتی وووو ...انتخاب شدند از این جمع:
1- عده ای همجنان اصلاح طلب باقی ماندند و نان را به نرخ روز نخوردند
2- عده ای چپ زدند و راست رفتند.
3- عده ای هم از توبره چپ خوردند و هم از اخور راست.
4- عده ای مثل دکتر اکبر خودشان را به کری زدند و جز جیب خودشان به هیچ چیزی فکر نکردند.
5- عده ای با همه سازها به رقص اندر امدند.
6- بعضی از اصلاح طلبان به بازی گرفته نشدند اما دلشان در هوای بازی بود .
7- عده اصلا نمی خواستند به بازی گرفته بشوند و ترجیح می دادند که در عزلت و انزوا باقی بمانند.


حکایت اخر:نمی دانم چرا دلم هوای دکتر اکبر را کرد. نمی دانید چقدر خوشحالم که پوز شاپور زرنگ به خاک مالیده شد.
اما برای کاید جعفر ابوی معظم دکتر اکبر دلم تنگ شده است .پیرمرد سه سال است که در خاک ارمیده است اما گمگشته اش به کنعان بر نگشت. در مراسمش شرکت نکرد و برایش فاتحه نخواند 
نتیجه گیری:کم نیستند مدیرانی که سبک و سیاق امثال دکتر اکبر  را پیشه ساختند ,همه چیز یادشان رفت کجا بودند به کجا رسیدند !!"!! پدر شان کی بود؟؟ با مردمشان چه کردند . انها همه چیز را در فیش حقوق دیدند .لعنت بر پول-لعنت بر فیش-لعنت بر دلار.....  
محمد شریفی

برچسب ها:
محمد شریفی ؛

بیشتر بخوانید :



Copy Right 2013 Artmis.ORG