1403/01/10 11:54


74384
تاریخ انتشار: 1395/08/10 00:28
حکایت طنز به قلم محمد شریفی/
القصه معلم حکایت ما با کلی قرض و وام و هزار و یک بدبختی و سرسختی یک فقره ماشین پیکان از نوع کارکرده و زیوار در رفته خریداری و در اوقات فراغت به جماعت مسافرکش ملحق تا از این خوان پر دردسر یک نان معلمی را ۲ نان کند و با تفاریق حقوق معلمی و تتمه ی در امد مسافرکشی سیاست یک گام عقب ۲گام جلو را پیش ببرد.

پایگاه اطلاع رسانی عصرجهان/محمد شریفی
سی و اندی سال پیش دوست مکرم و عزیز ما جناب حسینعلی میرزا که جوانی تازه و تر و پر از شور و شرر بود دندان طمع اش گرد شد  فلذا با  سعی وافر عزم  و جزم نمود که در کنار شغل شریف معلمی شغل دومی دست و پا کند و بر  ممر درامد و تکاثر ثروت بیفزاید . القصه معلم حکایت ما با کلی قرض و وام و هزار و یک بدبختی و سرسختی و صدها ساعت مذاکره و مشاوره به این جمع بندی رسید که یک فقره ماشین  پیکان  از نوع کارکرده و زیوار در رفته خریداری و در اوقات فراغت به جماعت مسافرکش ملحق تا از این خوان پر دردسر یک نان معلمی را  ۲ نان کند و با تفاریق حقوق معلمی و تتمه ی در امد مسافرکشی سیاست یک گام عقب ۲گام جلو را پیش ببرد.


القصه حسینعلی میرزا به تور یک رند هفت خط می افتد و یکدستگاه ابوطیاره قراضه موسوم به پیکان به میمنت و مبارکی با تمن معلوم و قرض و قوله به ایشان قالب می شود !!!!!
حسینعلی میرزا روز اول ماشین داری اش  را به تمرین رانندگی در خارج از شهر اختصاص داد تا قلق ابوطیاره دستش بیاید که خوشبختانه بخت یاری کرد و دردسری حادث نگردید، یک هفته معلم فداکار قصه ی  ما  در سطح شهر مثل فرفره چرخید و عموما تمام مسافرهایش آشنا از آب در آمدند و یک ریال  کرایه هم عایدش نشد و خرج بنزین و روغن و سایر مخلفات و هزینه های قوز بالا قوز مثل بختک رویا ها و آرزوهای دور و  درازش  را بر باد رفته می دید .
حسینعلی میرزا تغییر تاکتیک داد و تصمیم گرفت در مسیر جاده های روستایی مسافرکشی کند تا فامیل و آشنا و دوست و رفیق به پستش نخورد و از خوان مسافرکشی به نوایی برسد .
 حسینعلی میرزا می گوید :در مسیر منتهی به روستا  سر راهم پیرمرد و پیرزنی را دیدم که منتظرماشین دربستی بودند ایستادم و کرایه را با آنها طی کردم سوار شدند من هم از خوشحالی نواری روی ضبط ماشین گذاشتم که باب دل پیرمرد و پیرزن باشد . در عالم خیال خودم داشتم  محاسبه می کردم که مسیر هشتاد کیلومتر چقدر بنزین مصرف میشود و چه مقدار برایم می ماند در همین حین پیرمرد گفت آقای راننده اهل کجایی گفتم اهل بلاد شوشترم . دوبار پرسید چه کسی و از چه طایفه ای؟ من هم هفت پشت و طایفه و ایل تبارم را با ذکر نام  پدرم و تعداد و نام برادران و عموها و دائی هایم را برایش برشمردم   پیرمرد مرا شناخت و شروع کرد از خاطرات خودش و پدرم برایم تعریف کردن و مرتب می گفت یادش بخیر!!   و با آب و تاب از مهمانوازی مرحوم ابوی داد سخن  می گفت !!من هم از روی اضطرار و ناچاری محکوم به گوش دادن مطالبی بودم که نتیجه اش ختم به این می شد که از کرایه گرفتن صرف نظر کنم و به همان تعریف های پیرمرد از مرحوم پدرم بسنده کنم و راست و دروغ حرف هایش را هم نمیدانم؛خلاصه به مقصد رسیدم  
 وقتی می خواستم خداحافظی کنم دستم را گرفت و کلی خواهش و تعارف کرد  که برای ناهاربمانم وقتی از ماندن من ناامید شد دست در جیب کتش کرد و یک بسته اسکناس صد تومانی بیرون آورد و گفت پسرم هرچه دوست داری بردار خیلی زحمت کشیدی باید بیشتر از مبلغی که باهم طی کردیم ببری !من هم از گرفتن پول خوداری کردم ـ پیر مرد که دند من را نرم دید  گفت : حالا که زحمت کشیدی دستت درد نکنه یه کاری دیگه هم برای عموت انجام بده گفتم در خدمت هستم بفرمایید گفت :این دو کیسه برنج راهم سر راه بده منزل فلانی .....خلاصه تمام محاسبات ما کشک شد و همانجا فهمیدم که من اینکاره نیستم و ابوطیاره را با کلی ضرر فروختم و الخ ...٫٫٫

برچسب ها:
محمد شریفی ؛

بیشتر بخوانید :



Copy Right 2013 Artmis.ORG