اخبار عمومی
اعلام وصول 2
302009
تاریخ انتشار: 1399/10/07 10:27
یادداشت│سید مجیدالدین ترکو آبادی
.اما این اواخر در لاک محافظه کاری فرو رفت، یا نمی نویسد و اگر هم بنویسد بدون دل و دماغ و تا حدودی آبکی می نویسد، مصداق "یواش برو ،یواش بیا که گربه شاخت نزنه" . شاید هم به کوزه افتاد

پایگاه خبری عصرجهان؛سید مجیدالدین ترکو آبادی✒️

*الف: پیش درآمد*

محمد شریفی، طنزپرداز خوب شهرمان یک مدت مثل جلال آل احمد تند و تیز و پشت سرهم ترکتازی جانانه می کرد و از پس مدیران ناکارآمد خوب بر می آمد، و با یک اندر احوالات جانانه چپق خیلی ها را چاق می کرد،اما این اواخر در لاک محافظه کاری فرو رفت، یا نمی نویسد و اگر هم بنویسد بدون دل و دماغ و تا حدودی آبکی می نویسد، مصداق "یواش برو ،یواش بیا که گربه شاخت نزنه" . شاید هم به کوزه افتاد، لیک نگارنده تصمیم بر این گرفت که اندراحوالات محمد شریفی قلمفرسایی کند، شاید خیاط از کوزه بلند شد و دوباره قلم را بهمان شکل سابق لغزانید و ... 

 

*ب: اندر احوالات محمد شریفی*

 

راویان شیرین سخن چنین روایت نموده اند :

در قصبه ای از دیار باغملک جانکی که محصور است در کوه و دشت ،و متصل به ارتفاعات سر به فلک کشیده منگشت، موسوم و معروف به بلواس یا ابوالعباس که مهد باغات و بساتین انار است، خرابه های ده ها آسیاب آبی و جداول و انهار و قنوات آب و کاروانسرا و برج و بارو حکایت از آن دارد که در طول ازمنه ی قدیم از ایلام تا دوران اقتدار اتابکان لر هماره جزو بلاد و مناطق آباد بوده و هست، به برکت جاری بودن رودخانه که از میان آن می گذرد، فلاحت و کشاورزی و انواع زراعت در آن پر رونق گشت.

 سنه ی هزار و سیصد و اندی بود که در دیار بلواس کودکی چشم به جهان گشود که چشمانش به لانه سیمرغ شباهت داشت و در همان عهد صباوت به شیخی هزار ساله می مانست...با گیسوانی زرد و شلال چون گندمزارهای طلایی دشت های جانکی و با چهره ای تکیده و استخوانی چون نی قلیان....

خوابگزاران اعظم سالها پیش تولدش را پیشگویی و بشارت داده بودند و عموم علمای علوم غریبه بر این باور متفق القول بودند و بر این راز صحه گذاشتند که این موجود محیرالعقول در کسوت آموزگاری اندر خواهد آمد و امثال تیمور لنگ و خواجه نظام الملک و چرچیل و سایر رندان عالم سوز در محضرش لنگ خواهند انداخت،و چنگیز چشمانش به غمزه ای مساله آموز صد معلم و مدرس و نواب و تواب خواهد شد.اسمش را عزت الدوله نهادند و به دایه سپردند تا در بلندای منگشت شیرش دهند تا در دل کوهساران خوش آب وهوای آنجا با قهقهه ی کبک وتیهو و نوای شباویز زبان باز گشاید و

آداب چله نشینی و ریاضت و مکاشفت و همچنین آیین رمل و اسطرلاب فرا گیرد ..

معلمی شوریده حال و درویش مسلک موسوم به خانقلی میرزای سپاهانی که سرد وگرم روزگار چشیده بود،به استخدام اندر آوردند تا انواع فنون مرسوم و معمول را به عزت الدوله بیاموزد. آن درویش روشن ضمیر با دیدن کودک لختی درنگ کرد و سر به جیب مراقبت فرو برد ..انگشت حیرت بر دهان و در خلقت کودک در حیرت مانده بود.

خانقلی میرزا آنچه در چنته بداشت از آداب شکار با نیزه گرفته تا تصنیف های یاریار و دی بلال و ظرافت و رندی ، صرف و نحو و علم رجال و مابعد الطبیعه و علم الاشیا و تاریخ و همه و همه را یکجا به وی بیاموخت تا آنجا که از سرآمدان عصر خویش شد.گویند بر پوست آهو کتابت میکرد و دیوارنگاره های منگشت و مُنگار گوشه ای از کرامات این زال پرآوازه و پرماجرست،در این باره ولایت منگشت سرشار از حکایات و روایاتی گشت که از زبان عزت الدوله ساری و جاری می گشت و کاتبان آن سخنان حکیمانه را کتابت و نسخه برداری همی نمودند. 

به مرور ایام عزت الدوله قد کشید و بزرگ شد و با سعی و کوشش های خانقلی به شهرت رسید ، بعدها در اهواز سکونت نمود و بنا به دلایلی مجهول از عزت الدوله در سجل به محمد میرزا تغییر نام داد و در اداره فرهنگ و صنایع مستظرفه مشغول بکار شد و هفت تن از اکابر آن اداره ی جلیله را با دستان خویش استقبال و بدرقه کرد و خود همچنان در مصدر باقی ماند، تا هم نام خودش از ولایت تُستَر کار را یکسره و حکم بازنشستگی وی را امضا نمود، میرزا محمد آخر عمری جریده چی شد و در وادی حکایت و روایات طنازی کرد و حکایت ها نوشت. کشکول میرزا محمد کماکان پر از حکایات وروایات است و حافظه اش از دوران احمدشاه تا به امروز را در طرفه العینی باشرح جزئیات به هم پیوند می دهد .او کپی برابر اصل جمال زاده و بزرگ علوی و دولت آبادی و صادق هدایت است و خداوند وی را عمر دراز دهاد تا نسل اندر نسل در زیر آلاچیق ها و تش و چاله ها حکایاتش را چون قصه های شاهنامه و فلک ناز و هزار و یکشب تکرار کنند و بر قلم صنع آفرین گویند...

*آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست*

*خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد*

*شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار*

*مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد*

*گوی توفیق و کرامت در میان افکنده‌اند*

*کس به میدان در نمی‌آید سواران را چه شد*

*صدهزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست*

*عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد*

*زهره سازی خوش نمی‌سازد مگر عودش بسوخت*

*کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد*

*حافظ اسرار الهی کس نمی‌داند خموش*

*از که می‌پرسی که دور روزگاران را چه شد*

برچسب ها:
محمد شریفی ؛ اهواز ؛

بیشتر بخوانید :


کانال تلگرام عصر جهان



ثبت نظر

نام*
ایمیل(اختیاری)
نظر*