باغ عمارت صمیمی رامهرمز(قلعهی سپهدار ) هنوز درختانش نفس میکشند و از سپهدار خاطرات اندکی دارند، نارنج و ترنج، نخل، انار، توت، زیتون، کُنار، انجیر و کاج و بوته گلهایی که این اواخر کاشته شدند،از باغ سپهدار هنوز بوی عاشقی و بوی عرق غیرت کهنه سربازان فاتحان تهران به مشام میرسد
پایگاه خبری عصرجهان|سفرنامه|محمد شریفی
🔹 الف_ سرآغاز:
آن روز دلم هوایِ "کیمه" و "دیمه" کرده بود، تصنیف زیبایِ "های کیمه"، "های کیمه" واگُل ایرُم و دیمه..."را بارها شنیدم، کیمه یکی از مناطق باستانی و قدیمی رامهرمز است که از روزگار تمدن ایلام تا به امروز هماره مورد توجه بوده است،
این منطقه اکنون جزو محدودهی شهر است و باغ و عمارت *محمدحسین خان سپهدار و بیبی شاهزاده امیریزنگنه* در مرکز آن، چون نگینی درخشان بر تارک آن میدرخشد،
بعضی ها به آن "عمارت صمیمی" میگویند و آن بدان سبب است که بعد از مرگ محمدحسین خان سپهدار بختیاری این میراث ماندگار، با خواندن آخرین آواز قو، به تملک جناب صمیمی در آمد و همهی تلاش ها اینگونه رقم خورد که نام سپهدار نامدار بختیاری به آهستگی محو و فراموش بشود.
البته در ابتدای امر *فاضل خان راکی* (از نوادگان طهماسب خان راکی) حاکم وقت رامهرمز، قصد ایجاد آن بنا را داشت و حتی کارهایی هم در زمان حیاتش در آنجا به انجام رسانده بود..، اما دست تقدیر امانش نداد و خیلی زود در یکی از جنگ ها کشته میشود!
اما با همهی اینها، رامهرمزی های قدیم به این باغ زیبا و برج و باروها و دژها، قلعهی سپهدار میگویند...
علاوه بر قلعهی سپهدار، قلعهی دیگری در همان حوالی در شهر رامهرمز قرار دارد که به آن قلعهی امیرمجاهد میگویند،
*قلعهی سپهدار را محمدحسین خان بختیار فرزند ارشد امامقلی خان حاجی ایلخانی و قلعهی امیر مجاهد را، یوسف خان بختیاری ملقب به امیرمجاهد فرزند کهتر حسینقلی خان ایلخانی در قطب کشاورزی و انبار غلهی خوزستان، یعنی رامهرمز پایهگذاری کردند*.
دیمه منطقهای نیمه جنگلی در رامهرمز است که در مسیر رامشیر واقع است، دیمه روزگاری نخجیرگاه و شکارگاهی بزرگ بود که از عصر هرمز پادشاه ساسانی تا پایان پهلوی اول از شهرت و رونقی بی نظیر برخوردار بود.
چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۲ ساعت ۱۴، *مهندس مهدی خان داودی* و *میرزا میثم جلالی* مقدمهی سفر به رامهرمز را مهیا و *استاد محمدرضا داودی*، نویسنده و شاهنامه پژو، در پیرامون قلعهی سپهدار در رامهرمز به انتظارمان نشسته بود..، ساعت ۱۵ به سرمنزل مقصود رسیدیم...
🔹 *ب_ آواز قو:*
شکوه و جلال معماری قلعه و باغ سپهدار ناخواسته مرا به گذشته های دور برد، صدای شیههی اسب هایی که دیگر نبودند، از هلهلهی سوارانی که از فتح تهران برگشته بودند و بیرق مشروطه را در دارالشورا به اهتزاز درآورده بودند، خبری نبود، بد جوری بی تاب شده بودم، دلم گرفته بود، در آن حال و هوا، بی اختیار، کوبهی زنگ زدهی دروازهی باغ سپهدار را کوبیدم، گفتم شاید سپهدار بیاید..،
سپهدار اما نیامد!!!
در آن لحظات سراسر سکوت، از ضلع غربی باغ سپهدار، در همان جهت جغرافیایی که به باغملک جانکی مشرف بود، آواز حزینی به گوشم خورد، آوازی مثل: "آواز قو"...
افلاطون، ارسطو ، سقراط حکیم و هزاران نویسنده و شاعر عاشق در طی ادوار مختلف، هر کدام به اشارتی و شرحی به توصیف آخرین آواز قو پرداختند،
قو ﭘﺮﻧﺪهی سپید بال ﺯﯾﺒﺎییست ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﮏ ﻫﻤﺴﺮﯼ پایِ بند و از تنوع طلبی و تقسیم عشق به دیگری بیزار است، از قدیم الایام قو به عنوان ﺳﻤﺒﻞ و نماد راستین ﻋﺸﻖ ﻭ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭﯼ ﺩﺭ ﻓﺮﻫﻨﮕﻬﺎی شرق و غرب عالم ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﺪﻩ است.
میگویند قوها فقط یکبار آواز میخوانند، آنهم ﺩﺭ آخرین ﻟﺤﻈﺎﺕ زندگی، در مکانی که اولین قرار عاشقی را رقم زده اند، آرام میگیرند و زیباترین ﺁﻭﺍﺯﯼ که شاید جزو بزرگترین شاهکارهای جهان خلقت باشد را با نهایت ﺯﯾﺒﺎیی ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ آخرین آواز ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ میخوﺍنند و خیلی آرام و سبکبال جان به جان آفرین میدهند...
به عبارتی "ﺁﻭﺍﺯ ﻗﻮ" ﺑﻪ معنای آخرین وداع عاشقانه است و در این رابطه شاعر عاشق، زنده یاد دکتر حمیدی عزیز چه خوش سرایید؛
*ﺷﻨﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﻗﻮﯼ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻤﯿﺮﺩ*
*ﻓﺮﯾﺒﻨﺪﻩ ﺯﺍﺩ ﻭ ﻓﺮﯾﺒﺎ ﺑﻤﯿﺮﺩ*
*ﺷﺐ ﻣﺮﮒ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺸﯿﻨﺪ ﺑﻪ ﻣﻮﺟﯽ*
*ﺭﻭﺩ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻤﯿﺮﺩ*
*ﺩﺭ ﺁﻥ ﮔﻮﺷﻪ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﻏﺰﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﺁﻥ ﺷﺐ*
*ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻏﺰﻟﻬﺎ ﺑﻤﯿﺮﺩ*
*ﮔﺮﻭﻫﯽ ﺑﺮ ﺁﻧﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﻍ ﺷﯿﺪﺍ*
*ﮐﺠﺎ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﮐﺮﺩ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻤﯿﺮﺩ*
*ﺷﺐ ﻣﺮﮒ ﺍﺯ ﺑﯿﻢ ﺁﻧﺠﺎ ﺷﺘﺎﺑﺪ*
*ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻏﺎﻓﻞ ﺷﻮﺩ ﺗﺎ ﺑﻤﯿﺮﺩ*
*ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﻧﮑﺘﻪ ﮔﯿﺮﻡ ﮐﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﮑﺮﺩﻡ*
*ﻧﺪﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻗﻮﯾﯽ ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺑﻤﯿﺮﺩ*
*ﭼﻮ ﺭﻭﺯﯼ ﺯ ﺁﻏﻮﺵ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺮﺁﻣﺪ*
*ﺷﺒﯽ ﻫﻢ ﺩﺭﺁﻏﻮﺵ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﻤﯿﺮﺩ*
*ﺗﻮ ﺩﺭﯾﺎﯼ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﯼ ﺁﻏﻮﺵ ﺑﺎﺯﮐﻦ*
*ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪﺍﯾﻦ ﻗﻮﯼ ﺯﯾﺒﺎﺑﻤﯿﺮﺩ...*
آواز قو مرا تا گذشته های دوری برد، مرا برد تا انتهای کوچه پسکوچه های باغملک جانکی، صحرای قلعه تل تا دشت چقاخور و کیمه و دیمه در رامهرمز...
محمدحسین خان سپهدار، مادرش بی بی زینب دختر ابوالفتح خان کیانرسی چهارلنگ از دیار باغملک و پدرش امامقلی خان حاجی ایلخانی بود، سپهدار در ایام کودکی و نوجوانی عشق و علاقهای دیرین به سرزمین مادری، یعنی باغملک جانکی پیدا کرده بود، علاقهی محمدحسین خان سپهدار به داییاش ، اصلان خان چهارلنگ کیانرسی از مرید و مراد گذشته بود، برای آنکه به خانوادهی مادری و محل عبور انتقال لوله های نفت ایران و انگلیس نزدیک باشد، دستور ساخت قلعه و باغ را در رامهرمز داد.
بیبی شاهزاده، دختر امیرزاده بیگ زنگنه در باغملک را نامزد کرد و به عشق همسرش آن بنای مجلل را بنا نهاد...
برای درک واقعی آواز قو و انگیزه های سپهدار در احداث باغ و عمارت رامهرمز باید گشت و گذاری به هندوستان و شهر آگرا و عمارت تاج محل بزنیم، بعدش به عراق کنونی و بابل قدیم و باغ های معلق بابل در عصر بنوکد نصر دوم سیر و سفر کنیم تا فهم موضوع آسانتر شود.
ارجمند بانو، همسر ایرانی شاه جهان، پادشاه هند،
آمیتیس دختر پادشاه ماد و همسر ایرانی نبوکد نصر، پادشاه بابل،
و بیبی شاهزاده دختر امیرزاده بیگ زنگنه (باغملک) همسر محمدحسین خان سپهدار، این سه شیرزن نامدار و نام آور و زیباروی ایرانی به افتخارشان سه بنای باعظمت و پرشکوه بنیاد گذاشته شد،
اولی عمارت تاج محل در شهر آگرا در هندوستان، دومی باغ های معلق در بابل و سومی عمارت و باغ باشکوه سپهدار در شهر رامهرمز!
بناهایی که خشت و گِل و آجر و سنگشان با عشق پیریزی شد و چون پای عشق در میان بود، هر سه بنا از گزند سیل و طوفان و زلزله در امان ماندند، بجز باغ های معلق بابل که از میان رفتند اما شرح حکایتشان در اذهان همچنان به قوت خود باقی مانده است،
براستی این راز ماندن و ماندگاری در چیست؟ سِّر عشق چیست؟ که آن سه میراث ماندگار بشریت همچنان در "جریدهی عالم" وِرد زبان تمام شاهنامه خوان های عالم شده اند؟؟؟
🔹 *پ_ عشق اول:*(باغ های معلق بابل)
عشق نبوکد نصر (بُخت النصر) پادشاه بابل به همسرش (آمیتیس) که یک شاهدخت ایرانی و دختر پادشاه ماد است، با احداث باغ های معلق بابل دست به شاهکاری عظیم میزند که در زمرهی عجایب هفتگانهی جهان باستان قرار گرفته است،
نزدیک به ۲۷۰۰ سال از بنای باغ های معلق میگذرد و بشر همچنان حیران و شگفت زده و مات و مبهوت و در حیرت است که بنوکد نصر، با بهره گیری از کدامین علوم ناشناخته و کدامین ابزار، باغ های پر راز و رمز بابل را بنیاد گذاشته است؟!
مورخان هر کدام دربارهی تاریخچهی ساخت باغهای معلق بابل شرحی مفصل آورده اند، اکثر مورخان ساخت بنا را در سال ۶۰۰ پیش از میلاد (نزدیک به ۲۷۰۰ سال پیش) به دست نبوکد نصر، معروف به بختالنصر دوم، پادشاه بابل دانسته اند.
در خصوص انگیزهی پادشاه بابل از احداث چنین باغی که به عنوان یکی از مظاهر و عجایب جهان باستان نام گرفته است، مورخان اتفاق نظر دارند که نبوکد نصر برای بوجود آوردن آرامش و انبساط خاطر همسر ایرانیاش دستور داد در برهوت خشک بابل (عراق کنونی) با سنگ و گِل در دشتی هموار یک کوه مصنوعی ایجاد و انواع درختان جنگلی را در آن بکارند و انواع پرندگان و جانوران را در آنجا رها کنند، از رود دجله کانالی بزنند و با احداث صدها پُمپ زنجیره ای جریان آب را به ارتفاعات بالا انتقال بدهند تا درختان آبیاری بشوند و چشمه سارهای زیبا ایجاد بکنند و چنان باغی بسازند که کوهها و جنگل های سرزمین ماد (کردستان) در نهایت زیبایی و طراوت برای آمیتیس تداعی شود.
براستی آمیتیس کیست؟ و چگونه توانست بنوکد نصر دوم را چنان مفتون و شیفتهی خود کند که باغ های معلق بابل کمترین هدیه برای رضایتمندی اش از جانب بنوکد نصر باشد و جهان همچنان در حیرت و تعجب باقی بماند؟!
🔹 *ت_ عشق دوم:*(ارجمند بانو و شاه جهان)
شاه جهان (۱۶۲۲ میلادی) پادشاه هند، همسری ایرانی داشت به اسم ارجمند بانو، که شاه جهان به وی عشقی آسمانی داشت، اما آن عشق خیلی زود رنگ خزان گرفت و سوگلی شاه جهان به وقت زایمان در گذشت..،
شاه جهان سالها در آتش فراق سوخت و برای معشوقش بارگاهی ساخت که امروزه به آن تاج محل میگویند، بنایی در نهایت عظمت و شکوه، بنایی که نزدیک به ۴۰۰ سال از ساخت آن میگذرد، بنایی ساخته شد از مرمر سفید و دیگر گوهر ها و احجار کریمه، بنایی که ۲۰ هزار کارگر و معمار و نقاش و جواهر ساز زیر نظر چند معمار بزرگ شیرازی و اصفهانی به قیمت امروزی معادل یک میلیارد دلار هزینهی ساخت احداث آن شده است،
شاه جهان این بارگاه را ساخت تا به عالم و آدم بگوید که نه مرگ و نه گذشت و مرور زمان و نه هیچ چیز دیگری نمیتواند عشق و علاقه اش را به ارجمند بانو، شاهدخت ایرانی کاهش دهد!
او به عشقش تا واپسین روزهای عمرش ثابت قدم ماند تا روزی که در کنار ارجمند بانو برای همیشه آرام گرفت و به دلدار رسید،
تاج محل، نبوغ معماران ایرانی است که فرهنگ و هنر ایرانی را به گردشگران پنج قاره مینمایند و قدرت معجزه گر عشق را به رخ میکشاند.
🔹 *ث_ عشق سوم:*(عشق محمدحسین خان سپهدار و بیبی شاهزاده امیریزنگنه)
محمدحسین خان سپهدار پسر ارشد امامقلی خان حاج ایلخانی، نوادهی جعفرقلی خان دورکی، برادر زادهی حسینقلی خان ایلخانی، در تبریز در دربار ولیعهد مظفرالدین میرزا، ملقب به سپهدار شد،
سالها در دانشگاه سوربون فرانسه مشق نظامی گری و سیاست کرد، درست در اوج تحصیل در پاریس، استبداد قاجار امان از تهران بریده بود، سپهدار تاب نیاورد، با علیقلی خان سردار اسعد از فرنگ آهنگ ایران نمودند تا انقلاب مشروطه را به سرانجام برسانند.
سپهدار بیشترِ هم و غمش باغملک و دیار جانکی بود، مادر سپهدار خواهر اصلان خان چهارلنگ کیانرسی بود که خیمه و خرگاهش در کهندیار جانکی پرآوازه بود، شکوه شاهانهی محمدتقی خان چهارلنگ، ایلخان کل بختیاری در قلعه تل و بلوک جانکی میرفت که پایه های سست دولت قاجار را از هم بگسلد، اما مکر و حیله های منوچهر خان معتمد، حاکم دست نشاندهی قاجار در خوزستان، سرنوشت بختیاری را بر خلاف انتظار جور دیگری رقم زد، آنگونه که علیمردان خان اول، سردار پرآوازهی نادر، فتح الفتوح کرد، سکه زد و بر مُهرش حک کرد- علی مردان را به عالم امیر است- اما یک خواب قیلوله، یک بی احتیاطی ناصواب، بدون محافظ و خدم به استقبال محمد خان رند رفت و شد آنچه نباید میشد و به همین سادگی حکومت به زندیه واگذار شد، سرنوشت محمدتقی خان با آنهمه سپاه و قدرت بلامنازع اسیر حیله های معتمد شد و در قلعهی سلاسل شوشتر به بند کشیده شد،
قاجار با حیلهی تفرقه بینداز و حکومت کن، بختیاری ها را علیه یکدیگر مشغول کرد و حسینقلی خان دورکی ایلخان کل بختیاری شد، ظل السلطان حاکم اصفهان، قدرتِ حسینقلی خان را تاب نیاورد، زورش به حسینقلی خان نمیرسید، از در دوستی برآمد، ایلخان را به ضیافت مرگ دعوت کرد، با نوشاندن قهوهی قجری به همین سادگی ایلخان مقتدر کل بختیاری را مسموم و حکم مقام ایلخانی را برای برادر حسینقلی خان یعنی امامقلی خان صادر کرد!
تفویض قدرت از حسینقلی خان به امامقلی خان فرصت دوباره ای شد که خاندان محمدتقی خان در بخشی از جانکی دوباره به قدرت برسند،
همسر اول و سوگلی امامقلی خان، بیبی زینب دختر ابوالفتح خان و خواهر اصلان خان چهارلنگ کیانرسی بود، محمدحسین خان سپهدار فرزند ارشد امامقلی خان، مادرش بیبی زینب چهارلنگ کیانرسی بود...
کشته شدن اصلان خان چهارلنگ در منطقه ای از رامهرمز (معروف به خانکُشته) در یک ضیافت مهمانی توسط یکی از زعمای ایل شیرالی، این ظن را در محمدحسین خان سپهدار بوجود آورد، که دایی اش اصلان خان به تحریک عمویش حسینقلی خان در رامهرمز کشته شد،
همین گمان و سوءظن در بین اولاد حسینقلی خان نیز شایع بود که آ علیداد خدرسرخ که به رستم ایل بختیاری مشهور بود، در ضیافتی کشته شد که میزبانش حسینقلی خان و مهمان ویژه اش اصلان خان چهارلنگ بود،
پس از کشته شدن حسینقلی خان اینگونه شایع شد که تحریکاتی از جانب محمدحسین خان سپهدار در قتل عمویش موثر بوده است، البته هیچگونه ادله و اسناد مبرهنی که حمل بر دست داشتن اصلان خان در تحریک حسینقلی خان در کشتن آ علیداد و همچنین کشته شدن اصلان خان در رامهرمز با دسایس حسینقلی خان وجود ندارد، و تاکنون اسنادی کشف نشده است که محمدحسین خان سپهدار در تشویق ظل السلطان برای ساقط کردن عمویش نقش موثری را ایفا کرده باشد.
بعد از مرگ حسینقلی خان اختلافات در بختیاری به علت حضور چهره های از فرنگ برگشتهی خاندان ایلخانی و حاجی ایلخانی و ایلبیگی فروکش کرد و قدرت آنها رو به ازدیاد گذاشت و اتحاد و همدلی در ایل بوجود آمد، به گونه ای که به مقابله با ظل السلطان پرداختند و دولت قاجار را وادار به عزل ظل السلطان کردند.
محمدحسین خان سپهدار در این فواصل یکه تاز میدان بود.
رضاقلی خان ایلخان و اسفندیارخان ایلبیگ شدند و اولاد حسینقلی خان نیز به علت ارتباط با امین السلطان در دربار نفوذ پیدا کردند، اما طولی نکشید که امامقلی خان بنای آشوب را در بختیاری گذاشت که در نهایت منجر به جنگ شد. او در این جنگ شکست خورد و تسلیم نظام السلطنه مافی شد.
این وضعیت تا سال ۱۳۰۷ قمری ادامه داشت، دیری نپایید که دوستی رضاقلی خان با اسفندیار خان بر سر اختلافاتی به هم خورد و رضاقلی خان با برادرش امامقلی خان از در دوستی درآمد و امامقلی خان دوباره به مقام ایلخانی رسید و اسفندیارخان همچنان ایلبیگی باقی ماند و رضاقلی حاکم چهارمحال شد، هر سه تن برای توافق به تهران رفتند و نظر آنها قبول شد.
برخلاف خاندان امامقلی خان و رضاقلی خان، اولاد حسینقلی خان با امین السلطان از در دوستی درآمدند،
"در سال ۱۳۲۱ هجری قمری، زمانی که اسفندیار خان فوت کرد، محمدحسین خان به مقام ایلخانی منصوب شد و لقب "سردارمفخم" گرفت و صمصام السلطنه به مقام ایلبیگی رسید.
محمدحسین خان تا سال ۱۳۲۲ هق در مقام ایلخانی باقی ماند و بعد از فوت وی، نجفقلی خان صمصام السلطنه مقام ایلخانی و غلامحسین خان شهاب السلطنه مقام ایل بیگی را از آن خود کردند.
محمدحسین خان به مقام ایلخانی رسید و تا سال ۱۳۲۲ هق که از دنیا رفت، در آن مقام باقی ماند.
چنین شایع شد که او توسط فرزندان حسینقلی خان مسموم شده است.
امیرحسین خان سپهدار، یکی از مقتدرترین امیران دورهی مظفرالدین شاه قاجار محسوب میشد و لقب سپهدار را از طرف مظفرالدین میرزا در تبریز به وی تفویذ شده بود،
مقارن با کشف نفت توسط ویلیام دارسی در مسجد سلیمان، هفتکل،نفت سفید، ماماتین و دیگر مناطق نفتخیز بختیاری و جانکی، مقر حکمرانی اش را به رامهرمز منتقل و بیبی شاهزاده دختر امیرزاده بیگ زنگنه را نامزد کرده و قلعهای با چندین برج و بارو و عمارت و باغ احداث کرد،
تا هم به خالوهایش در بلوک جانکی و باغملک نزدیک باشد و هم بر لوله های انتقال نفت تسلط داشته باشد و هم به شیوهی شاه جهان، عمارتی باشکوه، شاهانه و درخور سوگلی اش بیبی شاهزاده در زیر گنبد دوار شهر هرمزان (رامهرمز) در جریده تاریخ به یادگار بگذارد،
با سرعت دست بکار شد و سنگ بنای آن عمارت را بنیاد گذاشت، همزمان با انگلیسی ها از در مخالفت برآمد و مدعی سهمی ۱۰ درصدی از نفت ایران و انگلیس شد و با رقبا از در مخالفت برآمد،
ابر و باد و ماه و خورشید و فلک، دست به دست هم دادند و سپهدار بدون وصال به دلدار، فرصت زندگی در عمارت باشکوهش را پیدا نکرد،
سپهدار مثل قوهای سپیدبال عاشق، آخرین آواز عاشقانه اش را در زیر درخت نارنج عمارت خواند و برای بیبی آرزوی خوشبختی کرد،
سپهدار که سالها در پاریس مشق سیاست و نظامیگری میکرد، با الهام از باغ های پاریس و ترکیبی از ویژگیهای معماری ایرانی، در زمینی به مساحت حدود ۲۰ هزار مترمربع با آجرهای نقشدار احداث کرد، یکی کاخ دفتر کار و دیگری ساختمان کوشک میانی یا عمارت اندرونی را برای زندگی بیبی اختصاص داده بود.
عمارت اندرونی در دو طبقه ساخته شده و شامل زیرزمین و طبقهی همکف است.
در طبقهی همکفت سرسرا، سفرهخانه، چهار اتاق ویژه مهمان و استراحتگاه، اتاق های ویژه نگهبانی و محل استقرار پیشخدمت ها در نظر گرفته شده بود،
سقف طبقهی همکف گنبدی شکل و در نهایت زیبایی ساخته شده بود.
در زیرزمین، راهرو، سرسرا، دو اتاق و حوضخانه وجود داشته است،
روبروی عمارت، برج و باروی نگهبانی بزرگی برافراشته است که روزگاری سربازان سپهدار در بالای آن نگهبانی میدادند،
باغ عمارت هنوز درختانش نفس میکشند و از سپهدار خاطرات اندکی دارند، نارنج و ترنج، نخل، انار، توت، زیتون، کُنار، انجیر و کاج و بوته گلهایی که این اواخر کاشته شدند،
از باغ سپهدار هنوز بوی عاشقی و بوی عرق غیرت کهنه سربازان فاتحان تهران به مشام میرسد...
وقت تنگ است، به اتفاق همراهان گروه باید به دیدار *دکتر هدایتاله خان شاهینی* (کردزنگنه) برویم، عمارت را ناچار باید ترک کنیم،
محمدرضا و مهدی، مات و مبهوت به من نگاه میکنند و در تعجباند که چرا زبان در کام گرفته ام!
آنها نمیدانند که آواز قو در نقطهای که مشرف به باغملک است، در گوشم طنین انداز شده است،
سپهدار هنوز هم عاشقانه برای بیبی میخواند...