پیر زن و فرزندش که روی دوش (بر روی پشت یا روی شانه هایش) او قرارداشت تبدیل به درخت سبزی (درخت بن) شده اند
پایگاه خبری عصرجهان؛ هدایت اله (حیات) لطفی-بر اساس اقوال مردم بومی در سالهای بسیار دور روستایی در محدوده فعلی تالاب وجود داشت که هنوز آثار آن در ورودی دشت سمت راست بطرف روستای گاودانه مشهود می باشد .
در یکی از شبهای سرد زمستان که رگبارهای پراکنده باران چهره دشت و تپه ماهورهای اطراف را نوازش می داد و نسیم ملایم باد از کوههای سر بفلک کشیده اطراف سرازیر و سرمای طاقت فرسای ایام برودت و یخبندان را به رگهای کوه و در و دشت ارزانی می داشت و مردم و احشام و طیورشان برای در امان ماندن از سرمای جانسوز و حیوانات وحشی و استراحت شبانه در مکان و مأوا و چاردیواری محقر خود به چاله های آتش (بخاریهای هیزم سوز) پناه برده بودند ، سائلی پیر با موهای سفید برفی و چهره ای نورانی ، توبره بر دوش و عصا در دست ، هن هن کنان و خسته از پیمودن راهی طولانی وارد روستا شد .
به تک تک کلبه ها و کومه ها ی روستا مراجعه و تقاضای مکانی برای اتراق واستراحت در آن شب برف و بورانی و سرد نمود ، ولی اهالی روستا به بهانه نداشتن جا و مکان و مواد غذایی از پذیرش وی سر باز زدند . هنگام خروج از روستا در انتهای خانه ها ، کلبه محقری بود که پیرزنی مسن به همراه فرزند خردسالش در آن زندگی می کردند . سائل خسته به درب کلبه رفته و از پیرزن روشن روان تقاضای اجازت برای استراحت تا روز بعد را نمود . پیرزن با شرم اظهار داشت که وی زنی است تنها همراه با فرزند خردسالش که از دارایی دنیا تنها یک رأس بز دارد و از مواد غذایی هم یک مشت برنج ، و فرش و رواندازی هم برای استراحت ندارد ، ولی با این احوال پیرمرد را به منزل خودش دعوت کرد .
مرد سائل از پیرزن خواست که بز و اندک موجودی برنج خود را نزد وی ببرد ، و دست به دعا برداشت و از خدای خود عاجزانه التماس کرد که پستانهای بز را پر شیر و مشت برنج پیرزن را زیاد کند ، دعای وی مستجاب شد و بعد از دوشیدن بز و ریختن برنج در دیگ ، غذایی کافی برای صرف شام هر سه نفر تهیه و هر سه با سرو شام در اطراف آتش هیزمها سر بر بالین گلین گذاشتند .
صبح روز بعد ، پس از بر خواستن از خواب ، مرد سائل از پیرزن خواست که فرزندش را به دوش بگیرد و روستا را ترک کند و تا زمانی که روستا کاملا از معرض دید محو نشده است سر خود را به سمت روستا برنگرداند . پیرزن بچه اش را بر دوش گرفت و از روستا و دشت خارج شد و از تپه های آهکی گچی به سمت منطقه فعلی پاتاوه و کُن اسبید طیبی حرکت کرد ، وقتی به بالای تپه رسید کنجکاوی ذهن انسانی اش او را وادار به برگشتن به عقب و نگاه کردن به مأوا و وطن و دشت و روستا و مرور خاطراتش نمود ، در کمال ناباوری مشاهده کرد دریاچه ای بزرگ دشت را فراگرفته است و روستا و ساکنان آن بعلت نفرین مرد سائل ( به قول بومی ها : پیغمبر ، امام ، سید دارای معجزه ، مرد صالح و ...) در دریاچه غرق شده اند .
پیر زن و فرزندش که روی دوش (بر روی پشت یا روی شانه هایش) او قرارداشت تبدیل به درخت سبزی (درخت بن) شده اند . هم اکنون در مکان مورد بحث بر روی یکی از تپه های ذکر شده درخت بنی وجود دارد که برآمدگی گوژ مانندی بر روی تنه آن مشاهده می شود . (چند سال قبل نویسنده از آن درخت بازدید کرده است ) مردم بومی منطقه معتقدند که این درخت همان درخت مورد نظر می باشد . حتی چند نفری ادعا کرده اند که موقع برداشتن صمغ درخت (بریزه) و یا خراشیدن پوست درخت ترشحات متمایل به قرمزی از آن درخت ترشح گردیده است .
ضرب المثلی است که می گوید : العهده الراوی یا راست و دروغش به عهده راوی
این قصه افسانه ای بیش نیست که سینه به سینه روایت شده است و بقول معروف : راست و دروغش با راوی و راویان
بیشتر بخوانید: