سلسه اتابکان لر بزرگ بین سنوات۵۳۹تا۵۵۰ هجری قمری توسط ابوطاهر تاسیس و در سال۸۲۷هجری قمری در اواسط دوره تیموری منقرض شدند.
پایگاه خبری عصرجهان؛ پژواک هَیجارِ"حافظ" از"اتابک پورپشنگ "در "صحرای ایذج"و دشت مالمیر...نوشتاری به قلم محمد شریفی✍️
شوکت پور پِشَنگ و تیغ عالمگیر او
در همه شهنامه ها شد داستان انجمن
*بعد از این نَشِگِفت اگر با نِکهَت خُلق خوشت*
*خیزد از صحرای ایذج نافه مُشک خُتَن*
🔹الف: مقدمه
خبر پیچش بوی دل انگیز و سحرانگیز "نافه ی مُشک خُتَن" در فضای لایتناهی "صحرای ایذج" و دشت مالمیر،که مقر و تخت گاه شهریاران اتابک لر بزرگ بوده است. نوید مبارکی است که حافظ شیرین سخن در غزل ۳۹۰ به سرزمین دیناران و بخت آوران نام آور بختیاری بشارت می دهد.حافظ برای رهانیدن شیراز از یوغ ستم شحنه ی بدسگال امیرخیره سر و سرکرده آل مظفر،آخرین تیر در ترکش را که غزلی است هوشمندانه با مدد از باد صبا به دربار باشکوه اتابک پورپشنگ به صحرای ایذج و دشت مالمیر فرستاد و از اتابک می خواهد:که، دادِ مردم فارس از امیرِ تازه به اعتبار رسیده که با ریختن خون جولان می دهد، بستاند و دولت" مستعجل" شیخ ابواسحاق را دوباره بر سر جای خود بنشاند،قرن ها از آن رخ- داد می گذرد اما هنوز که هنوز است، بوی عطر افشانی حافظ بر گنبد دوار این کهنه دیار مشام مشتاقان بخت آوران خاک "دیناران" را سرمست می سازد. آاااای حافظ دَمت گرم و روزگارت خوش باد که با معجون عواطف مرموز آسمانی عشق،شاهکاری بدیع و بی بدیل رقم زدی و سیل "بختیاری" [هایِ] مشتاقت را بدون هیچ وقفه ای به اندیشه های دور و دراز می برید.بنا به همان تصویرهای خلاقی که رند خرقه پوش شیراز از شکوه شب های "ایذج"(ایذه) و "جام زرفشان" "بزم اتابک" با بهترین تصویر سازی ها به نمایش گذاشته است،چنان سرمست می شوم که از توصیف آن عاجزم،گهگاهی دلم می خواهد تمام روزها و شب ها، سواره و پیاده جاده باغملک به ایذه و اصفهان را طی طریق بکنم و مناظر زیبای تنگه اتابکی،دشت مالمیر، طاق طویله، کتیبه های اشکفت سلمان، کول فره، مدرسه ها، رباط ها و زاویه های مدفون شده مربوط به دوران شکوه اتابکان لر را ببینم .من شمیم دل انگیز "نافه ی مشک ختن" را که با بوی چویل و ریواس و کرفس عجین شده است،در دشت مالمیر حس می کنم.گویی این عطر سحرانگیزاز عصر حافظ تا الان دست نخورده و جاودان باقی مانده است،.براستی ایذه، آن کهنه دیار که به وسعت منگشت سر به فلک کشیده، گفته ها و ناگفته های آشکار و پنهان بی شمار در دل خود جای داده است،کجاست؟و چرا قلندر خرقه پوش شیراز، وزش "باد یمن" همراه با "بوی رحمان" را از "صحرای ایذج" و قلعه ی نفوذناپذیر مُنگَشت و دشت جانکی و سرزمین بختیاری و خاک خوزستان نوید می دهد؟ ایذه کهنه دیاری است که از روزگار باستان تا به امروز با "نامهای انشان، آنزان،ایزج، ایذه، اوجا، ایگه، اریگ، ایج، مالمیر یا مال امیر" نامیده می شد.دلم می خواهد بیشتر از این از مالمیر بگویم،اما مجال بیش از این در این نوشتار امان نمی دهد.آنهم به اقتضای اینکه موضوع بحث شرحی است بر یکی از غزلیات شورانگیز حافظ شیراز حول استمداد از اتابک پورپشنگ" افسر سلطان گل و تیغ عالمگیر او " در همه شهنامه ها ست.حتما در نوشته های آتی به ایذه خواهم پرداخت، اما در اینجا بحث را مختصر می کنم،برای درک بهتر و درست تر از مفاهیم غزل ۳۹۰ ناچارم به عنوان پیش نیاز چند برگی از تاریخ اتابکان لر بزرگ را ورق بزنم تا کنایات و اشارات حضرت حافظ را آشکار تر نمایم.
*🔸ب:اتابکان لر بزرگ*
سلسه اتابکان لر بزرگ بین سنوات۵۳۹تا۵۵۰ هجری قمری توسط ابوطاهر تاسیس و در سال۸۲۷هجری قمری در اواسط دوره تیموری منقرض شدند.
این سلسله که بعضی از مورخان به اسم سلسله :فضلویه" از آنها یاد کرده اند، امیر شرف خان بدلیسی در ذکر این انتساب معتقد است،جد ابوطاهر موسس سلسله اتابکان لر بزرگ ابوالحسن یا فتح الدین فضلویه نام داشت و به دلیل همین انتساب به آنها بنی فضلویان هم گفته می شود.عده ای دیگر از مورخان از این سلسه به عنوان سلسه هزاراسبیان نام برده اند،هزار اسب کُنیه نصرت الدین احمد دومین فرمانروای قدرتمند و مقتدر این سلسله اخذ شده است. اتابکان لر بزرگ همچنین پیشینۀ خود را به خاندان كیخسرو پادشاه پیشدادی ایرانیان می رسانند.
حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده و بدلیسی در شرفنامه، معتقدند: در بین سنوات ۵۰۰ تا ۵۰۵ هجری قمری صد خانوار کرد به ریاست ابوالحسن فضلویه از جبل السماق در نزدیكی حلب به لرستان مهاجرت كردند ،متعاقب این مهاجرت "بدر" بن خورشید سلسه اتابکان لر را در لرستان حالیه پایه گذاری کرد و شهر خرم آباد را پایتخت خود قرار داد، بعدها این سلسله دچار انشعاب شد و به دو شعبه اتابکان لر کوچک در خرم آباد و اتابکان لر بزرگ که تخت گاهشان شهر ایذه در خوزستان بوده است، منفک شدند.بنا به گزارش حمدالله مستوفی جریان این انشعاب بدین قرار بود که "یكی از نوادگان ابوالحسن فضلویه به نام ابوطاهر بن محمد به خدمت سُنقُر اتابك فارس درآمد و به سبب شجاعت و جنگاوری بدو نزدیك شد و سنقر وی را در ۵۴۳ هجری قمری به نبرد با حاكم شبانكاره فرستاد. ابوطاهر پس از پیروزی، به خواست خود از سوی سنقر به لرستان گسیل شد تا آن نواحی را مطیع اتابكان فارس كند، اما پس از تسخیر از فرمان سنقر سرپیچید و خود را اتابك خواند و به استقلال حكومت پرداخت و دولت اتابكان لر بزرگ را در سال ۵۳۹-۵۴۰ هجری قمری تاسیس کرد.
ابوطاهر پس از سی وچهار سال حكومت درگذشت و فرزند بزرگتر وی نصرتالدین هزار اسب به حكومت رسید. وی ایذج( ایذه) را تختگاه كرد و به آبادانی آن پرداخت. هزار اسب آخرین بازماندگان قوم شول را از شولستان براند و به فارس كوچاند. سپس سراسر لرستان تا چهار فرسنگی اصفهان را به تصرف خود درآورد و از سوی فارس تا ولایات خشت و ماهور پیش رفت . تكله اتابك فارس كه میكوشید برای حفظ قلمرو خود دژی معروف در جنوب غربی ایذج به نام مانجست (مانگشت یا مُنگَشت) را تصرف كند، چون از تسخیر آن ناامید شد، با اتابك لر صلح كرد و دختر خود را نیز به ازدواج وی درآورد
نصرت الدین هزار اسب لقب اتابک را از الناصرلدینالله خلیفه ی عباسی گرفت که این خود بیانگر این است که اتابکان لر بزرگ علاوه بر اقتدار نظامی و سیاسی از مشروعیت دینی هم برخوردار بودند.اتابک لر هنگام حمله ی مغول به ایران به یاری سلطان محمد خوارزمشاه شتافت و با یک نقشه جنگی به خوارزمشاه پیشنهاد داد که سپاه اتابکان لر و سپاه خوارزمشاه در گذرگاه ها و گردنه های صعبالعبور بین فارس و خوزستان به همان شیوه ای که آریوبرزن به مقابله با اسکندر مقدونی پرداخت به مقابله با مغولان بپردازند،متاسفانه سلطان محمد خوارزمشاه به پیشنهاد نصرت الدین اتابک توجهی نكرد و اتابک لر را متهم کرد كه قصدش انتقام گرفتن از اتابك فارس است.سلطان محمد خوارزمشاه به بغداد گریخت و سپاه اتابک تنها ماندند. عطاملک جوینی و خواجه رشیدالدین فضل الله هر دو این واقعه را بنا به شرحی که داده شد شهادت داده اند.از این روی هزار اسب سپاهیانش را در مقر خود یعنی دژ عظیم منگشت(بین باغملک و منگشت)برگرداند.اگر سلطان محمد خوارزمشاه به بغداد نمی گریخت و اگر با سپاه اتابک در کوههای شرق زاگرس با یک ارتش متحد جلوی مغولان را سد می کرد، شاید ایران اینگونه زیر سُم ستوران مغول ویران نمی شد.پس از مرگ هزار اسب ابتدا عمادالدین پهلوان و سپس تکله پسر نصرت الدین هزار اسب به قدرت رسیدند. تكله به قلمرو لر كوچك یورش برد و برخی از ولایات آنجا را تصرف كرد،سپس دو تن از امرای خلیفۀ عباسی را كه به لرستان تاخته بودند، گوشمالی داد و آنها را سرکوب کرد.
در سال ۶۵۵ یا ۶۵۶ هجری قمری هنگامی كه هلاكوخان مغول برای تصرف بغداد، از قلمرو لر بزرگ عبور میكرد، تكله اتابک لر بزرگ برای اینکه از جانب مغول ها به مردم گزندی وارد نشود به اردوی هلاکوخان پیوست، و با تدبیر سپاه مغول را از قلمرو اتابکان دور ساخت، در میانه راه از سپاه مغول جدا شد و خودش را به ایذه رسانید، هلاكو لشکری در تعقیب اتابک تکله فرستاد، سرانجام وی را دستگیر كردند و در تبریز در ۱۵ رمضان ۶۵۶ هجری قمری ناجوانمردانه به قتلش رساندند.
پس از تكله برادرش شمسالدین آلب ارغون به قدرت رسید. بنا به گفته حمدالله مستوفی :"شمسالدین در دوران حكومت خود كوشید تا صدمه های ناشی از تهاجم مغولان را بر لرستان التیام بخشد. او به آبادانی قلمرو خود پرداخت و تا مدتی از رعیت خراج نستاند.
پس از مرگ شمس الدین پسرش یوسف شاه اول به سلطنت رسید.وی از طرف آقابا خان ایلخان مغول لقب بهادر گرفت.به استناد حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده ،یوسف شاه اول در طی چندین لشکرکشی مناطقی چون كوه گیلویه، فیروزان و جریادقان (گلپایگان) را به قلمروی خود ضمیمه کرد.
پس از یوسف شاه، فرزندش افراسیاب اول به حكومت رسید.حمدالله مستوفی،افراسیاب اول را جوانی كم تجربه معرفی می کند، که سلوك ناپسندش با مغولان باعث خرابی و ویرانی لر بزرگ شده است.از فحوای کلام حمدالله مستوفی این گونه برداشت می شود که افراسیاب اول با مغولان سرستیز داشته است و با آنها حاضر به مدارا نبوده است.چنانچه اتابک افراسیاب اول در ارسال مال خراج به ایلخان مغول اکراه و سستی نشان می داد و چون ارغون خان ایلخان مغول در سال۶۹۰ هجری قمری در گذشت،اتابک افراسیاب اول آشكارا علیه مغولان دست به نافرمانی زد و میكوشید تا بر جای ایلخان مغول بنشیند و یک حکومت متمرکز و نیرومند در ایران پایه گذاری بکند. به گفته ی حمدالله مستوفی برادر افراسیاب شحنه ی مغولی حاکم بر اصفهان را به قتل رسانید و خطبه به نام اتابک افراسیاب خواند. افراسیاب سپس سرزمین هایی بین همدان تا خلیج فارس را به تصرف درآورد و حاکمانی بر آن مناطق برگماشت و بی محابا مصمم شد که تختگاه ایلخانان را تسخیر كند. امرای مغول از لشکرکشی های افراسیاب به وحشت افتادند، با کمک امرای لر كوچك و بعضی از عناصر خائن ایرانی سپاهی بزرگ آراستند، نخست دروازه های اصفهان را گشودند و شهر اصفهان را با بی رحمی تخریب و غارت كردند و اتابک افراسیاب در ناحیۀ جوی سردسخت متحمل شکستی سخت شد و ناچار به این شد که به دژ مُنگشت در نزدیکی های باغملک فعلی پناه بگیرد."گیخاتو" ایلخان جدید مغول از ترس شورش هواخواهان سرسخت و بیگانه ستیزان قوم دلیر لر با وساطت برخی از درباریانش، افراسیاب را بار دیگر به حكومت لر بزرگ برگماشت.
به گفته ی مولف منتخب التواریخ و امیر شرف خان بدلیسی : با آغاز زوال دولت ایلخانان مغول، یوسف شاه حاکم اتابکان لر بزرگ، شوشتر، هویزه و بصره را متصرف شد و با حاكم اصفهان نیز درافتاد و برای مستأصل كردن حاکم اصفهان بر آن شد تا سرچشمۀ زایندهرود را ببندد، اما حاكم اصفهان با بخشیدن شهر فیروزان، وی را از این كار بازداشت. پس از زوال ایلخانان ایران در كشمكشهای میان ابواسحاق اینجو و امیر مبارزالدین محمد از خاندان آل مظفر، اتابک لر به درخواست حافظ که شرح آن در غزل ۳۹۰ در مباحث بعدی همین نوشتار خواهد آمد. اتابک لر به مدد شیخ ابواسحاق که در اصفهان پناه گرفته بود، شتافت، اما ابواسحاق كه خود را از مقابله با امیرمبارزالدین ناتوان دید به شوشتر گریخت و اتابک ناچار به ایذج بازگشت. امیر مبارزالدین پس از تسخیر فارس كوشید تا اتابک را از پشتیبانی ابواسحاق بازدارد و چون نتوانست، در اواخر محرم ۷۵۷هجری قمری آهنگ فتح قلمرو اتابک لر بزرگ را كرد و ایذج را به تصرف درآورد و حكومت را به شمسالدین پشنگ واگذاشت و خود به شیراز بازگشت.
به گزارش شرفالدین علی یزدی (ص ۴۸۹، ۴۹۹) هنگامی كه تیمور لنگ در ۷۹۵ ق از خاك لرستان میگذشت، اتابك پیر احمد [از روی سیاست و تدبیر] به اطاعت او گردن نهاد و ملازم وی شد. تیمور نیز حكومت پیر احمد را بر لر بزرگ تأیید كرد و حدود ۲ هزار خانوار لر را كه شاه منصور به شیراز كوچانده بود، به لرستان بازگرداند ،مولف منتخب التواریخ نیز همین واقعه را تایید می کند. این تدبیر باعث شد که قلمرو اتابکان لر از یورش سپاه تیمور در امان بماند.
سرانجام با حمله ابراهیم سلطان پسر شاهرخ تیموری به تخت گاه اتابکان لر و فرار غیاث الدین آخرین اتابک لر از صحنه جنگ، عمر این سلسله در سال ۸۲۷ هجری قمری پایان پذبرفت ، و سركردگان طوایف بختیاری بر سراسر قلمرو این سلسله تسلط پیدا کردند. در کارنامه سلسله اتابکان لر بزرگ که در مدت زمامداریشان سه حمله بزرگ از جانب جهانگشایان بزرگی چون چنگیزخان مغول، هلاکوخان و تیمور لنگ صورت گرفت با نهایت تدبیر توانستند که قلمروشان کمتر مورد آسیب جهانگشایان قرار بگیرد، همچنین از این سلسله سه اثر مهم ادبی به یادگار باقی مانده است.
بنا به گزارش مولف تاریخ وصاف:برخی از فرمانروایان لرستان چون یوسف شاه اول، اتابك لر بزرگ، دانشمندان و ادیبان را محترم میداشتند، چنانچه هندوشاه بن سنجر كتاب تجارب السلف را به نام نصرتالدین احمد، فرزند یوسف شاه تألیف كرد و شمسالدین فخری کتاب معیار نصرتی را در علم عروض و قافیه برای نصرتالدین احمد تألیف كرد و فضلالله بن عبدالله كتاب المعجم فی آثار ملوك العجم را در عهد همین اتابك نوشت.
*🔹ج: اوضاع شیراز و اتابکان فارس در روزگار حافظ*
امیر شرف الدین محمود اینجو،از کلانتران معتبر شیراز بود و از نزدیکان دربار ایلخان مغول به حساب می آمد. وی املاک خاصه ایلخانی در استان فارس را سرپرستی می کرد، پس از مرگ "الجایتو" و به قدرت رسیدن ابوسعید همچنان محمود اینجو به عنوان حاکم بلامنازع فارس بر منصب خود باقى ماند .قدرت و ثروت فراوان و دامنه نفوذ و اقتدار امیر شرف الدین محمود اینجو به حدی بود که عملاً در ایالت فارس به صورت مستقل حکمرانی می کرد.با مرگ ابوسعید و به حکومت رسیدن آرپاخان با تحریک و توطئه و دسایس بدخواهان، ایلخان جدید مغول از قدرت محمود اینجو دچار وحشت شد و مصمم شد وی را از از میان بردارد.و چنین کرد و محمود را به قتل رسانید. محمود اینجو دو پسر به نامهای جلال الدین مسعود و ابو اسحاق داشت که این دو پسر بعد از قتل پدرشان با زیرکی از فارس گریختند و مخفی شدند.تا در وقت مقتضی انتقام خون پدر گیرند.
بخت یاری کرد و حکومت مرکزی ایلخانان به دلیل ظلم و بی لیاقتی زمامداران بی کفایت از درون فروپاشید.اقبال مردم فارس به فرزندان محمود اینجو این فرصت را پدیدار کرد که مسعود و ابو اسحاق به فارس بازگردند. جلالالدین مسعود توانست حکومت شیراز را به دست آورد، با مرگ جلال الدین مسعود،شاه شیخ ابواسحاق به حکومت رسید.
شیخ ابواسحاق در مدت پانزده سال فرمانروایی بر فارس و اصفهان، نمونه یک پادشاه هنر پرور، صاحب ذوق، اهل ادب و شاعر دوست بود. وی هم عصر حافظ بود و با حافظ بسیار دمخور .دربار این پادشاه هنرپرور هماره محل رفت و آمد هنرمندان و شاعران تراز اولی چون خواجوی کرمانی و حافظ بوده است،مولانا شیخ عبید زاکانی و دیگر شاعران نامدار نیز به شیخ ابواسحاق ارادت داشتند.
امیر مبارزالدین محمد پس از حاکمیت بر میبد، یزد و کرمان بر شیراز تاخت و این شهر را که در آن دوران در دست شاه شیخ ابواسحاق اینجو بود فتح می کند.
"در پی خیانت یکی از کلانتران شهر و گشودن دروازهی موسوم به «بیضا» و ورود برقآسای مبارزالدین و سپاهش به داخل شهر، مقاومت شیراز به شکل غیر منتظرهای، شکسته شد و شاهابواسحاق که غافلگیر شده بود؛ به همراه معدودی از خواص و همراهانش، ناچار به گریز شتابان از مهلکه گردید؛ طوری که حتی موفق به بردن فرزند خردسالش نشد. و چه دردناک امیر حکم به قتل آن کودک خردسال در پنهان داد.
در سال ۷۵۷ هجری، امیر مبارزالدین محمد برای به دام انداختن شیخ ابواسحاق که در اصفهان پناه گرفته بود به این شهر یورش می برد و چنان این شهر را محاصره می کند که مردم از فرط گرسنگی به شدت مضیقه افتادند و شیخ ابواسحاق برای نجات مردم از گرسنگی، ناچار به تسلیم شد. امیر مبارزالدین پس از به چنگ آوردن ابواسحاق فرمان قتل وی را پس از یک محاکمه به ظاهر شرعی صادر می کند.
امیر مبارزدین با تظاهر بر اجرای احکام شرع، مقرراتی خشک و سخت را بر امورات جاری می کند. بساط شعر و شاعری و هنر در مُلک فارس نیمه تعطیل می شود.حافظ اوضاع غم انگیز و غارت شده شهر شیراز بدست سپاه امیرمبارزالدین را اینگونه شرح می دهد:
ياری اندر کس نمیبينيم ياران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
زهره سازی خوش نمیسازد مگر عودش بسوخت
کس ندارد ذوق مستی، میگساران را چه شد
کس نمیگوید که یاری داشت حق دوستی
حقشناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد.
باید از خود بپرسیم که چرا حافظ به این درجه از شدت ،پریشان و مضطرب و آشفته احوال و"دل رميده"و دل مرده و نالان است، این غزل، گزارش جامعی از اوضاع و احوال شیراز (در بین سال های ۷۵۴ تا ۷۵۷ هجری قمری ) را بازگو می کند. در طی این سال ها با اعمال سختگیری های امیر مبارزالدین محمد،بر اجرای ظواهر شرعی و تخفیف و تحقیر اهل شعر و ادب و هنر و در مضیقه قرار دادن آنها حاجت به هیچ توضیح اضافه ای نیست.
بسیاری از هواخواهان شیخ ابواسحاق که بیشترشان از اهالی شعر و ادب و هنر بودند،ناجوانمردانه از سوی حکومت تازه به دوران رسیده مورد آزار و تخفیف و تحقیر قرار گرفتند.در غزلی دیگر حافظ از غرور کاذب امیر مبارزدین در نهایت حیرت به این علامت سئوال پاسخ صریح و آشکار می دهد و او را شایسته ی پادشاهی بر مُلک فارس نمی داند، و از وی به عنوان :"گدایِ تازه معتبر شده»یاد می کند.
*در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب*
*یا رب مباد آنکه گدا معتبر شود*
حافظ «بر سر ایمان» و علاقه و ارادتی که به شیخ ابواسحاق داشت؛به عنوان یک مبارز آزادیخواه سکوت پیشه نکرد، جوشید و خروشید و با غزل های سوزناکش علیه مبارزالدینِ «کافر کیش» و سنگدل،عَلَم مبارزه را بر افراشت و صدای دادخواهی اش را چنان به فریاد در آورد که پژواکش در صحرای ایذج و مالمیر پیچید و به گوش اتابک پورپشنگ رسید.اتابک بی محابا به اصفهان یورش برد،اما شیخ ابواسحاق در اصفهان خوش ندرخشید و مستاصل از اصفهان به شوشتر آمد و اتابک را مایوس کرد.بعد از عزیمت سپاه اتابک به ایذه دوباره شیخ به اصفهان برگشت و لشکر امیرمبارزالدین برق آسا اصفهان را فتح و شیخ را دستگیر و در شیراز بر چوبه دار بردند.
در غزلی دیگر حافظ در تحقیر امیرمبارزدین
می گوید:
*چو بید بر سر ایمان خویش میلرزم*
*که دل به دست کمانابروییست کافرکیش*
"رنج خاطر حافظ" از جور دور گردون " دل اتابک لر و آزادمردان و بخت آوران بختیاری را به جوش آورد، آنها خروشیدند اما بخت آنگونه که می بایست یاری نکرد.اما دو کلام بشنوید از فرجام شوم امیرمبارزالدین که باد کاشت و طوفان درو کرد،وی در نهایت خِفَت و خواری به قول سلمان ساوجی: "قوّةالظهر، پشت او بشکست" و توسط قرّةالعین[ش] یعنی :فرزندش از هر دو چشم کور و در سیاهچالی نمور زندانی شد.این است عاقبت بیدادگران، به قول حافظ: "نه عمر خضر بماند و نه مُلک اسکندر" و بیداد بیدادگران با رسوایی و خواری به نقطه پایان خواهد رسید.
*🔸د:شرحی بر غزل۳۹۰ حافظ*
افسر سلطان گل پیدا شد از طرف چمن
مقدمش یا رب مبارک باد بر سرو و سمن
خوش به جای خویشتن بود این نشست خسروی
تا نشیند هر کسی اکنون به جای خویشتن
خاتم جم را بشارت ده به حُسن خاتمت
کاسم اعظم کرد از او کوتاه دست اهرمن
تا ابد معمور باد این خانه کز خاک دَرش
هر نفس با بوی رحمان می وزد باد یمن
شوکت پور پشنگ و تیغ عالمگیر او
در همه شهنامه ها شد داستان انجمن
خِنگ چوگانی چرخت رام شد در زیر زین
شهسوارا چون به میدان آمدی گویی بزن
جویبار ملک را آب روان شمشیر تست
تو درخت عدل بنشان بیخ بدخواهان بکن
بعد ازین نشگفت اگر با نکهت خلق خوشت
خیزد از صحرای ایذج نافه مشک ختن
گوشه گیران انتظار جلوه خوش می کنند
برشکن طرف کلاه و برقع از رخ برفکن
مشورت با عقل کردم گفت حافظ می بنوش
ساقیا می ده به قول مستشار مؤتمن
ای صبا بر ساقی بزم اتابک عرضه دار
تا از آن جام زرافشان جرعه یی بخشد به من
برای تفسیر و تاویل غزل بالا در گفتارهای پیشین همین نوشتار علاوه بر مقدمه، شرحی مختصر از چگونگی شکل گیری سلسله اتابکان لر بزرگ آورده شد، سپس به اوضاع شیراز در عصر حافظ پرداختیم، این حاشیه های مفصل و مطول بدین خاطر بود که انگیزه های حافظ از سرایش غزل و پاسخ به این چرایی ؟ که چرا حافظ برای نجات شیراز از چنگال اتابکان کرمان به دنبال قهرمان می گردد؟ و چرا انگشت اشاره را به طرف اتابک پور پشنگ در صحرای ایذج و دلیرمردان قوم لر نشانه گرفته است؟پاسخ به آن همه چرا؟ بدون آن مقدمات ممکن و میسر نبود، این توضیح را هم اضافه نمایم که حافظ در سال ۷۲۲ هجری قمری متولد و در سال ۷۹۲ دار فانی را وداع گفت، دوران شکوه و اشتهار حافظ با جلوس سلطنت اتابک پشنگ بن سلغرشاه اتابک لر بزرگ(۷۵۷ تا ۷۹۲) انطباق کامل دارد. حال به تعبیر و تاویل ابیات غزل فوق می پردازیم.
*افسرسلطان گل پیداشد ازطَرف چمن*
*مَقدمش یارب مبارک بادبرسروو سَمن*
در این بیت مراد از "افسر" تاج و کلاه پادشاهی است، که حافظ با ظرافت و شیوایی" گل"را به سلطان تشبیه کرده است،سلطانِ گل:کنایه از اتابک پشنگ است که در سال ۷۵۷ بر تخت سلطنت جلوس کرده است و شیراز مرکز آشوب و فتنه آل مظفر است. باتوجّه به سه واژه ی "پشنگ،ایذج ونام اتابک" که در بیت های بعدی درمتن غزل مذکور آمده،این گمان را با قاطعیت در ذهن متبادر می سازد که این غزل به مناسبت جلوس اتابک پور پشنگ (سُلغرشاه فرزند اتابک احمد )بر تخت سلطنت که ایذه کنونی تخت گاهش بوده سروده شده است، جلوس اتابک پشنگ مقارن بوده با یورش امیرمبارزالدّین محمد سرکرده آل مظفر به شیراز و تسخیر فارس و فرار شیخ ابواسحاق از شیراز به اصفهان کاملا انطباق دارد. واژگان "پشنگ وایذج واتابک" اشاره ای صریح به جلوس اتابک پشنگ بر تخت سلطنت در شهر ایذه است. حافظ با سرودن این غزل از نفوذ کلام و هنر شعرش تلاش می کند، اتابک لر را تشویق وترغیب نماید که علیه امیرمبارزالدّین محمد که شیراز را اشعال کرده است جبهه گیری کند.
معنی بیت:با جلوس اتابک پور پشنگ بر سریر سلطنت ، انتظارها به پایان خواهد رسید ، زیرا که" گل" (منظور اتابک پور پشنگ است) تاج سلطانی برسرگذاشت و در گلشن ظاهرشد ،خداوندا جلوس این سلطان را برسرو وسمن و دوستداران به انتظار نشسته اش ختم بخیر و مبارکی بفرما.
*خوش به جای خویشتن بود این نشستِ خسروی*
*تانشیندهرکسی اکنون به جای خویشتن*
در معنای این بیت باید گفت: این برتخت پادشاهی جلوس کردن بسیاربه موقع ومبارک بود، بی تردید پس ازاین اتّفاق خجسته،هرکسی به جای خود خواهد نشست وکسی به ناروا جایگاهی رااشغال نخواهدکرد."نشست خسروی" اشاره به این دارد که اتابکان لر خود را از نژاد کیخسرو پادشاه اساطیری ایران می دانستند و مورخین در آثار خود این ادعا را ضبط کردند.
*خاتم جَم را بشارت ده به حُسن خاتمت*
*کاسم اَعظم کرد ازاو کوتاه دست اهرمن*
منظور از خاتمِ جم انگشتری معروف حضرت سلیمان است که می گویند: اسم اعظم برروی آن حک شده بود، عبارت "حُسنِ خاتَمَت" به معنای فرجام نیک است.
ابن بیت را می توان اینطور معنا کرد:همانگونه که سلیمان خاتم جم را دوباره از دست دیو بدسگال بیرون بِدَر آورد و دوباره "خویش" بر جای "خویشتن" بنشست.شیراز مشمول تکرار تاریخ شده است و دیوی دیگر موسوم
به امیر مبارزالدین نگین شاه ابواسحاق را ربوده و بر جای وی به ناحق بنشسته است. دراین مضمون زیبا حافظ اتابک پشنگ را به نگین سلیمان تشبیه کرده است.و با یاد آوری این داستان به اتابک پشنگاطمینان خاطرمی دهد که در بیرون راندن دیو نشسته بر تخت ملک فارس درنگ و دریغ نکند، زیرا فرجام این کارختم به فتح و ظفر و مبارکی است.
*تا ابدمعمور باد این خانه کز خاک درش*
هر نفس با بوی رَحمان *میوزد باد یمن*
در این بیت "معمور" به معنای آباد است و منظور از "بوی رحمان" اشاره به حدیثی منقول از پیغامبر خاتم است که در توصیف اویس قرنی که در یمن ساکن بود، گفت: "من ازسوی یمن بوی خدا (نفس الرحمن) را به برکت اویس قرنی حس می کنم" بیت بالا را می توان این گونه معنا کرد:تا ابد این تخت گاه(ایذج= ایذه) آبادان و سرافراز بادا زیرا ازخاک درگاه این سرزمین به برکت وجود اتابک پشنگ بوی رحمان در حال دمیدن است.
حافظ در ابن بیت با نهایت خوش ذوقی اتابک را درجایگاه اویس قرنی تشبیه می کند.حافظ با ظرافت توضیح می دهد که بوی رحمان را از طریق بادی که ازجانب صحرای ایذج به طرف شیراز می وزد را به تمام معنا حس می کند. حافظ با این اشاره تلویحی اینگونه القا می کند که میان وی و اتابک نهایت دوستی و ارادت به صورت دورا دور برقرار است و پیام های طرفین از طریق تلپاتیک بوسیله باد صبا برقرار می شود.
*شوکت پور پَشنگ و تیغ عالمگیر او*
*در همه شهنامهها شد داستان انجمن*
در این بیت شوکت به معنای شکوه و جاه وجلال است، پشنگ نام پدر افراسیاب است که کشور توران را بنیانگذاری کرد، پور پشنگ لقب افراسیاب است که در شاهنامه فردوسی بارها به همین عنوان آمده است.
همچنین "افراسیاب" نام یکی ازاتابکان لُربزرگ نیزبوده است، که در فصل اتابکان لر به تفصیل به شرح آن پرداخته ام،
حافظ در نهایت هوشیاری و زیرکی زایدالوصف با بکارگیری واژگان حماسی و شورآفرین با استفاده از هنر تاثیرگذار اشعارش با مقدمه چینی های بی نظیر در تلاش است برای بستر سازی و آماده سازی ابتدا روحیه اتابک را بالا ببرد، و با الهام گیری از تجربه شعر:"بوی جوی مولیان" رودکی سمرقندی، سعی وافر بر این دارد که اتابک را تشویق و ترغیب نماید که درمقابل ستمگریهای امیر مبارزالدّین عَلَم عصیان بلند کند و شیراز را نجات بدهد.
بیت فوق را می توان این گونه ،معنا کرد:شکوه و جلال شهریار اتابکان لر را فقط می توان با جلال و جبروت وشکوه تیغ جهانگیرپادشاه اسطوره ای توران پسرپشنگ مقایسه کرد که درهمه ی شاهنامه ها نَقل داستان شده است.
*خِنْگ چوگانیّ چرخت رام شد در زیر زین*
*شهسوارا چون به میدان آمدی گویی بزن*
در این بیت خِنْگ به معنای اسب است، و خِنْگِ چوگانی به معنای اسب چوگان است.و گوی به معنای توپ بازی چوگان است.
این بیت را می توان اینگونه معنا کرد:حال که لگام اسب تندوتیز دوران( اشاره به قدرت بلامنازع اتابک) در دستان تو قرار دارد و بر اورنگ تخت شاهی تکیه زده ای، "گویی بزن" هنرنمایی کن،
"گویی بزن"به میدان درآی و در برابر ستمگری های امیرمبارزالدین قد علم کن و از خود نامی ماندگار در تاریخ باقی بگذار.
*جویبارمُلک را آب روان شمشیر توست*
*تودرخت عدل بنشان بیخ بدخواهان بکن*
در این بیت جویبارمُلک به معنای قلمروحکمرانی وشمشیر اتابک به آب روان تشبیه شده است.
در معنای این بیت، باید گفت:ای پادشاه ممالک !
قلمروحکومتی تو مانندِ جویباری است که به لطفِ ترس از شمشیرت از گزند دشمنان در امان و آسایش هستند.و مثل آب روان که منشاء آبادانی است ساری و جاری هستند.پس درنگ مکن همه چیز برای تو مهیّا و آماده است،وقت آن است که شمشیر برکشی و نهال عدل وداد بنشانی و ریشه بدخواهان را برکنی.
*بعد از این نَشْگِفْت اگر با نُکْهَت خُلق خوشت*
*خیزد از صحرای ایذج نافه ی مشک ختن*
نَشْگِفْت در این بیت به معنای این است که تعجب نکن! و منظور از "ایذَج" شهر کنونی ایذه هست که در استان خوزستان واقع است،همان شهری که در زمان فرمانروایی نصرت الدین اتابک هزار اسب دومین فرمانروای اتابکان لر بزرگ پایتخت این سلسله بوده است،عبارت
نافه ی مُشکِ خُتَن که در این بیت به کار رفته،اشاره به عطر معطر و خوش بویی است که از نوعی آهوی نر که زیستگاه شان صحرای خُتن در کشور چین است، بدست می آید.
واژه "نُکْهَت" در این بیت به معنای بوی خوش است.
حافظ دراین بیت با نهایت چیرگی و ظرافت ازصنعت غلوّ بهره جسته است.
این بیت را می توان اینگونه، معنا کرد:اگر بساط ظلم خشک مقدسان کافرکیش از نوع امیر مبارزالدین را برچینی!البته این پیام در بیت موصوف مستتر و پنهان است،و بیت به صورت شرطی آمده است،دلیل این کار محافظه کاری حافظ نیست، سر حافظ و اهالی هنر و ادب و دیگر دوستداران شیخ ابواسحاق زیر تیغ شحنه های مست و خون ریز سپاه امیرمبارزالدین قرار دارد و شاعر بیشتر از این نمی تواند کُد بدهد.حافظ به اتابک این پیام را می دهد،که اگر بساط ظلم برچینی بعد از آن دیگرهیچ تعجّب نکن، اگر ازصحرای ایذج شمیم دل انگیز نافه ی مُشک ختن برخیزد.البته حافظ می خواهد بگوید اگر اتابک برای نجات شیراز دست به اقدام بزند، اقدام مبارک و شهرت آوازه اش مثل بوی مشک ختن در همه جا پیچیده خواهد شد.
*گوشه گیران انتظار جلوه ی خوش میکنند*
*برشکن طَرف کلاه و بُرقع از رُخ برفکن*
در این بیت منظور از "گوشه گیران" کنایه ازخودِ حافظ و سایر رندان وقلندرانی است که ازجور و ستم امیرمبارزالدّین به حاشیه رانده شده بودند.جامعه هنر و اهالی ادب شیراز در پی سخت گیرهای امیرمبارزالدین در اجرایی کردن ظواهر شرع،در یک وضعیت انفعال و اضطراب قرار گرفته بودند، آنها درانتظار ظهور یک ناجی و قهرمان بسر می بردند.عبارت: "انتظارجلوه ی خوش می کنند" در ببت مذکور اشاره به این دارد که رندان طریقت در نهایت مشتاقی منتظر آن هستند که درآیی و مثل شیرمردان لر که وقت نبرد گوشه ی کلاه را کج می کنند(کلاه کج= کج کلاه)،برشکن طرف کلاه،یعنی:ازروی شجاعت همچون پهلوانان برسر کلاه را کج بگذار،بُرْقَع بَرفکن، یعنی نقاب شک و تردید را از خودت دور کن.
معنی این بیت، این است: مردم ستم دیده و هنرمندان گوشه گیر همه در انتظار آمدن تو هستند که ازخلوتگاه خویش بیرون بیایی و مغرورانه گوشه ی کلاه را کج کنید و به ظلم و ستم آمده بر این قوم پایان بدهید.
*مشورت با عقل کردم گفت حافظ می بنوش*
*ساقیا می ده به قول مستشار مؤتمن*
در این بیت "مُستشار موتمن" به معنای مشورت با افراد مورد اعتماد است، حافظ به صورت تلویحی به اتابک القاء می کند، که این درخواست استمداد،که در قالب این غزل مطرح شده است. نتیجه یک اجماع بزرگ است که بزرگان شهر شیراز روی آن اتفاق کامل دارند. و به عبارت دیگر می خواهد به اتابک یادآوری کند که اگر برای نجات شیراز اقدام کنید، بزرگان و مردم شهر با تمام وجود از تو استقبال خواهند کرد و شانس پیروزی حتمی است.
این بیت را می توان اینگونه معنا کرد: با اجماع و عقل و مشورت های صورت گرفته به این نتیجه رسیده ایم که پیروزی و ظفر حتمی است. پس ای حافظ این رخداد را به فال نیک بگیر و خودت را برای جشن و سرور با جام باده آماده کن.
*ای صبا بر ساقی بزم اتابک عرضه دار*
*تا از آن جام زرافشان جرعه ای بخشد به من*
در این بیت منظور از عبارت "جام زرافشان"همان جام شاهانه است که مُرصَّعْ است و به طلا و انواع جواهرات منقوش و مزین است و منظور از لفظ اتابک،اشاره حافظ به مخاطب غزل، همان"اتابک پشنگ بن سلغرشاه" است که به تخت پادشاهی در ایذج تکیه زده است.
معنای ابن بیت را می توان این گونه بیان کرد: ای باد صبا، به ساقی مجلس بزم اتابک این پیام را برسان که در انتظار نوشیدن می ناب از جام زرفشان پس از پیروزی بزرگ لحظه شماری می کنم.
اگر به گفتار پیشین همین نوشتار مراجعه کنید، اتابک به تشویق حافظ برای نجات شیخ ابواسحاق برای دفع فتنه امیرمبارزالدین به اصفهان لشکر کشید، اما ابواسحاق صحنه جنگ را ترک کرد و به شوشتر گریخت و در شوشتر دارفانی را وداع گفت و اتابک ناچار به عزیمت به ایذج شد. از آنطرف نیز فرزند امیرمبارزالدین علبه پدر عصیان کرد و دست به کودتا زد و امیر را نابینا و خود بجای پدر بر تخت سلطنت نشست و گوشه گیران طریقت و حافظ و دیگر اهالی شعر و ادب را مورد نوازش قرار داد. به قول حافظ نه عمر خضر ماند و نه ملک اسکندر...
منابع و مآخذ
۱-دیوان حافظ، تصحیح دکتر قاسم غنی
۲-اقبال، عباس، تاریخ مغول، تهران، ۱۳۴۱
۳-بدلیسی، شرفالدین، شرفنامه، به كوشش محمد عباسی، تهران، ۱۳۴۳ ش؛
۴-جوینی، عطاملك، تاریخ جهانگشای، به كوشش محمد قزوینی، ۱۳۲۹
۵-حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، به كوشش عبدالحسین نوایی، تهران،
۶-خواندمیر، غیاثالدین، حبیب السیر، به كوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، ۱۳۶۲
۷-رشیدالدین فضلالله، جامع التواریخ، به كوشش بهمن كریمی، تهران، ۱۳۶۲
۸-شرفالدین علی یزدی، ظفرنامه، به كوشش عصامالدین اورونبایوف، تاشكند
۹- محمد كتبی، تاریخ آل مظفر، به كوشش عبدالحسین نوایی، تهران، ۱۳۳۵
۱۰-منتخب التواریخ معینی، مسنوب به معینالدین نطنزی، به كوشش ژان اوبن، تهران، ۱۳۳۶ ش؛ منجمباشی