آخرین اخبار در ایتا و وات ساپ

اخبار عمومی
اعلام وصول 2
 
 
321967
تاریخ انتشار: 1404/02/31 07:25
و در همان مجلس، حکم عزل امامقلی را از کدخدایی صادر کرد، و کرمعلی را جانشین او ساخت. سپس فرمود تا صد رأس میش و بره از گله‌ی امامقلی جدا کرده، پنجاه‌تای آن را به کرمعلی تسلیم دارند

*پایگاه خبری عصرجهان؛ محمد شریفی* ✍️

سی‌ام اردیبهشت سال یک‌هزار و چهارصد و چهار شمسی، گذرمان با جمعی از دوستان به کوهساران آسماری و حوالی هفتکل افتاد. در سایه‌سار بلوطی کهن نفسی تازه کردیم، یکی از همراهان،غار و گرمابه که از پیران خردمند و ریشه دار است، به نقل از پدر مرحومش و او به روایت اجداد خویش، حکایتی نقل کرد از روزگاران کریم‌خان زند که من، با اندک پیرایش و شیرین‌زبانی، آن را بازنویسی کردم و نام‌ها را به اقتضای ادب مستعار ساختم.

و چنین آمده‌است که:
کرمعلی، مردی بود از تبار غیرت و مردانگی. وی یازده فرزند رشید و دلیر داشت؛ هر یک چون درختی ستبر و گرزآهنین به‌دست. آوازه‌اش در ایلات پیچیده بود؛ سفره‌اش گشوده، مضیفش مأمن درماندگان، و همتش بلندتر از گردنه‌های زاگرس.

اما در کنار هر گلستان، خاری هست.
امامقلی، کدخدای درّه‌ خرسان، مردی کج‌طبع و کینه‌جو بود که تاب بزرگی و آوازه‌ی کرمعلی را نداشت. از سپیده‌دم تا شامگاه، دل به تدبیری بسته بود تا نام  کرمعلی را با خاک یکسان سازد، اما هر بار تدبیرش به باد می‌رفت و کرمعلی ریشه‌دارتر می‌شد.

تا آنکه آگهی رسید که قلی‌خان، خان مقتدر خان‌قلعه، عزم دارد پسرش را داماد کند. بساط بزم را گسترانید و بزرگان نواحی را دعوت فرمود. فاصله‌ی خان‌قلعه تا دره‌ی خرسان هشت فرسخ بود، اما راهی بود پُر از خاطره برای آنانی که در دل کینه‌ داشتند.

امامقلی فرصت را غنیمت شمرد. نیک می‌دانست که خان، هرچند مقتدر، رازی نازک دارد: کچلی! واژه‌ای که اگر از دهان کسی برون رود، خان را به خشم آورد و گاه گوینده را به تبعید یا تازیانه دچار سازد.

پس نزد کرمعلی رفت و گفت: دعوت‌نامه از خان‌قلعه آمده؛ خان، شخصاً تو را به عروسی پسرش فراخوانده است. حضورت الزام‌آور است.

کرمعلی، دل روشن و بی‌خبر از دسیسه، پذیرفت. سحرگاه روز بعد، با کدخدا و هشت سوار همراه، رهسپار خان‌قلعه شدند. در میانه‌ی راه، کنار چشمه‌ای زلال، در سایه‌ی درختی کهنسال، برای رفع خستگی فرود آمدند.

آنجا بود که امامقلی زبان گشود: اگر در مجلس عروسی، رو به خان کنی و او را «کچل‌خان» بخوانی، من صد میش و پنجاه بره به تو پیشکش می‌دارم.

کرمعلی لحظه‌ای تأمل کرد، سپس لبخند زد و گفت:قباله را بنویس و شاهد بگیر. اگر سندی در میان باشد، آن‌چنان خواهم گفت که خان خود گمان برد آن را از دل خویش شنیده!

امامقلی، که قلم و دوات در خورجین داشت، قباله‌ای به دست آمیرزا سپرد. سند نوشته و امضا شد، و راه ادامه یافت.

چون به خان‌قلعه رسیدند، در غوغای طبل و دهل و شادی مهمانان، کرمعلی پیش از همه به نزد خان شتافت. آستین بالا زد، دَم گرفت و با لهجه‌ای گرم چنین نغمه سر داد:
«شرط شرطه و نه مسخره، صد میش و پنجاه بره
صد سی تو، پنجاه سی مو
تونه ایگون خان کچله!»

و ترجمه‌اش این بود: «من شرط بسته‌ام که اگر به شما بگویم “خان کچله”، صد میش و پنجاه بره جایزه گیرم. از این میان، صدتایش را به خودتان پیشکش می‌کنم و پنجاه تای دیگر را برای خود نگه می‌دارم.»
خان ابتدا خاموش ماند، سپس با تبسمی پرمعنا، قباله را از کرمعلی گرفت، خواند، و گفت:اگر چنین معاملات روا باشد، هم خودم کچلم، هم پدرم کچل بود!
و در همان مجلس، حکم عزل امامقلی را از کدخدایی صادر کرد، و کرمعلی را جانشین او ساخت. سپس فرمود تا صد رأس میش و بره از گله‌ی امامقلی جدا کرده، پنجاه‌تای آن را به کرمعلی تسلیم دارند.
*نتیجه:*
در دیار سیاست و ریا، واژه‌ها گاه از شمشیر بُرّاترند. آنان که پندارند نیرنگ تنها در تاریکی رخ می‌دهد، ندانسته‌اند که گاه روشن‌ترین واژه‌ها، زهردارترین تیرها را در دل دارند.
راستی این کرمعلی‌ها برایتان آشنا نیستند...؟

برچسب ها:
محمد شریفی ؛ تولید ؛

بیشتر بخوانید :


کانال تلگرام عصر جهان


کرج
|
Iran
|
1404/02/31 23:30
  +0

  -0
پاسخ
درود بر جناب اقای شریفی

ثبت نظر

نام*
ایمیل(اختیاری)
نظر*